محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

نی نی!❤

1397/3/1 14:09
549 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنجشنبه ۲۷اردیبهشت رفتیم سونو! از آقای دکترخرم خاستم اجازه بده کنار تختم باشی و تصاویر نی نی رو ببینی.با خوشرویی قبول کرد و وقتی نوبت ب من رسید گفت دخترخانمتو هم بیار و با دیدنت خندید و بهت خوشامد گفت.

تصاویر تصاویر اولیه زیاد واضح نبودن دکتر ازت پرسید نی نی رو میبینی؟گفتی نههه هیچی معلوم نیس! دکتر خندید و گفت الان یه کاری میکنم ک معلوم بشه و بتونی ببینی! تصاویرو رنگی کرد و با حوصله واست توضیح داد ک این سرشه،این دستاشه،این پاهاشه....رو ب من کرد و گفت اینم بندنافشه!و از تو پرسید حالا اسم داداشی رو چی میخای بذاری؟! و پرسید خوشحالی داداشی داری؟دمغ شدی!گفتم توی حالش خورده،دلش آجی میخاست!دکتر خندید و گفت آجی هم واست میارن،تو و داداشی دست ب یکی کنید و بگید ما آجی میخایم و مامانو مجبور کنید آجی بیاره

دکتر مثه یه روانشناس کارکشته باهات صحبت میکرد.ب من گفت ببین خمیازه کشید،دیدی؟من خندیدم و ب تو گفت داداشی داره بهت سلام میکنه!دیدی دهنشو باز کرد؟داره باهات حرف میزنه

وقتی هم دستاشو دوباره نشونت داد گقت ببین واست بای بای میکنه!

از دیدنش خوشحال بودی.دکتر گفت ک کاملا سالمه و من با تمام وجودم خدارو شکر کردم.

بعد از اتمام سونو،من منتظر دی وی دی فیلم و عکسای سونو موندمو تو با عجله رفتی ک خبرارو ب بابا بگی😉

من وقتی رسیدم ک یه عاالمه خوراکی خریده بودید.

یه تست غربالگری هم بود ک انجام دادم و فرمهای مربوطه رو پر کردم و ب سمت خونه ب راه افتادیم.

البته قبلش هم بابا یهبستنی تکدانه مارو مهمون کرد و یه کابینتی سر زدیم و راه افتادیم.

توی راه سر اسم صحبت شد.اصرار داشتی بذاریم مهزیار

گفتم محیا وقتی توی شکمم بودی بابا گفت اگه دختر بود اسمشو تو انتخاب کن و اگه پسر بود من!منم اسم محیارو واست انتخاب کردم،الان نوبت باباییه ک اسمشو انتخاب کنه و همون موقع حسام میخاست.گفتی نهههه الان نوبت منه دیکه!اونموقع ک من نبودم،الان باید اسم انتخاب کنم😀

گفتم حالا فرصت زیاده،بعدا من و تو و بابا با همدیگه یه اسم قشنگ واسش انتخاب میکنیم.

هر چقدر بابا اسم حسامو دوست داره،تو خوشت نمیاد!آخه یه حسام توی مهد دارید ک بداخلاق و اخموئه و تو کلا از حسام خوشت نمیاد.برعکس مهزیارتون خیلی مهربون و خوش خنده س و تو از اسم مهزیار خوشت میاد😉

اینجا موهاتو افشون کرده بودی و اصرار داشتی ازت عکس بگیرم ک بابا بعدا ببینه😁

خدایا شکرت بابت گلهای قشنگ و سالمی ک به ما هدیه کردی.

یک دنیا شکرررررر بابت اینکه محیارو ب ما دادی و زندگیمونو شیرین کردی و یک دنیا شکرررررر بابت عضو جدیدی ک توی راه داریم و بیصبرانه منتظر دیدنش هستیم.

خدایا نوگلای زندگیمونو در پناه خودت از شر همه ی آسیبها و بلاها حفظ کن.

محیا خیلی از اومدن کوچولو خوشحاله...شکممو میبوسه و با نی نی تو راهی صحبت میکنه

چند وقت پیش ک خاله صدیقه و امیررضا خونمون بودن،بعد از رفتنشون زدی زیر گریه و گفتی اگه بچه ی ما هم مثه امیررضا فضول باشه چیکار کنیم؟؟!!کاش من نی نی نمیخاستم!!!😂

بهت اطمینان دادم ک نی نی ما اونجوری نمیشه و آرومت کردم.اما چند روز بعد و ب کرات باهات صحبت کردم و توضیح دادم ک نی نی دردسر و اذیتی داره ولی ما نباید از تصمیمون پشیمون بشیم و بگیم کاش نی نی نیاورده بودیم.

و واست از آینده ای گفتم ک تو و آجیها و داداشت بزرگ شدید و با هم بازی میکنید و بعدها میرید خونه های همدیگه

و از مزیتهای خونواده گفتم ک همیشه هوای همدیگه رو خواهید داشت.

ایشالا تنتون سالم و لبتون خندون باشه عزیزای دلم😘😘😘

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)