شعبده باز کوچک❤️
اجازه گرفتی با وسایل خیاطیم بازی کنی!ب شرط اینکه بعد از بازی همه رو سر جاش بذاری قبول کردم(هرچند میدونستم درمیری)
بعد از بازی،بهت گفتم وقت خوابه و باید وسایلتو جمع کنی....مثه همیشه اخمات رفت توی هم!!یادآوری کردم ک قرارمون همین بود!!قبول کردی و سعی میکردی روبانهایی ک باز شده رو مثه قبل تا بزنی
هرچند موفق نشدی ولی باعث شدی کلی بخندیم
بعد هم مثه همیشه ب بابا متوسل شدی و گفتی:بابا بیا کمکم کن،همش ک من نباید کار کنم!!
امان از دخترک شیرین زبون و بازیگوشم!!
شعبده بازیات عاااالین!!توی کلاهت یه عروسک میذاری،بعد میری توی اتاق و برمیگردی و میبینیم عروسکه عوض شده
چند وقتیه حسابی گیر دادی ک چرا واسم نی نی نمیاری؟گفتم باید بریم دکتر ک بهم دارو بده تا نی نی بیاد توی شکمم!هفته ی قبل ک رفته بودیم انسولین ب بی رو بزنیم گفتی همین الان بریم دکتر دارو بگیر واسه نی نی!!و بعد غر زدی ک:دیگه خسته شدم از بس از تو و بابا مراقبت کردم،دوست دارم از نی نی مراقبت کنم
با بابا رفته بودید پارک.وقتی برگشتی،از دوستایی ک پیدا کرده بودی تعریف میکردی و گفتی اسم یکیشون موسسه بود!!بعد خودت خندیدی و گفتی چ اسم عجیبی،انگار میگیم موسسه کودک خلاق!!(محدثه بوده طفلکی)
مدتیه کارتون بین شدی
سفید برفی، السا ، دخترتوت فرنگی ، سوفیا ، زیبای خفته ، باربی ، دورا ، راپونزل و ....
دیروز گفتی مامان بابا دل درازو بذار!!!با تعجب پرسیدم چی؟!!گفتی بابا دل دراااز...همون جودی نبات
فدات شم ک هنوزم بعضی کلماتو بچگونه تلفظ میکنی...فوتبالو میگی سوتبال!ب تکون میگی کتون
محیا عشقمی عزیزدلم....یه آسمون عااااشقتم...همه ی زندگیمی دخترنازنینم️