محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

سفرنامه ی تهران 96

1396/2/28 17:21
470 بازدید
اشتراک گذاری

 

اولین سفر بدون بابایی رو با من و همکارام تجربه کردی.

یه تجربه ی شیرین و به یادموندنی ک صدالبته جای بابا سبز بود و اگه اونم بود خیلی بیشتر خوش میگذشت.

خیلی وقت بود دوست داشتم برم نمایشگاه کتاب اما بابا ک معون مدرسه س براش مقدور نبود.امسال دلو زدم ب دریا و تصمیم گرفتم همراه دوستان و همکارام برم تهران.خداروشکر بابا از تصمیم استقبال کرد.تنها نگرانیش تو بودی...می ترسید اذیت بشی یا اذیتم کنی ک خدارو شکر هیچکدوم نشد.

تا لحظه ی آخر خبر نداشتی ک قرار نیست بابا همراهمون باشه.توی خونه چندبار سعی کرده بودم بهت بگم اما بغض و اصراری ک میکردی منصرفمون میکرد.

 

 

برای رفت بلیط قطار گرفتیم و ساعت 20 و 15 دقیقه از اهواز راه افتادیم.قطار ک راه افتاد و بابا هنوز کنار پنجره بود،تازه متوجه شدی و بهونشو گرفتی.خاله حمیده سعی کرد آرومت کنه و گفت ایستگاه بعدی میادش.اما تو باور نکردی.سرتو گرم کردم و بعد توی یه فرصت مناسب واست توضیح دادم ک کوپه فقط 4نفر جاداره و واسه بابا جا نیست و اگه میومد کسی نبود مراقب خونه باشه و ممکن بود دزد بره خونمون و بهت قول دادم خیلی زود یه سفر دیگه همراه بابا باشیم

 

 

اسکانمون میدان حر،خیابان کمالی،خیابان کاشانی،هتل فرهنگیان بود.خیلی مجهز و مرتب بود.

 

 

ساعت 11و 30 دقیقه رسیدیم تهران.بعد از جاگیر شدن راه افتادیم سمت شهرآفتاب و نمایشگاه کتاب.کلی کتاب گرفتی.

 

 

توی سالن کودکان،خاله حمیده رو برای چند دقیقه گم کردیم.کیفم هم همراهش بود،بانضمام موبایل و کیف پول و....

این حاج آقا شمارو سرگرم کرد تا بتونم خاله رو پیدا کنم.خدا خیرش بده

 

 

ناهارمونم همونجا توی رستوران بین المللی شانیذ،چلوکباب صرف کردیم.

 

این آقاموشه حسااابی از شما خوشش اومده بود و اصرار میکرد تورو بذارم توی غرفشون بمونی

 

 

مثه همیشه هم نقاشی روی چهره تورو ب خودش جذب کرد و از بین طرحهای موجود خرگوشو انتخاب کردی.محبت

 

 

 

پنج شنبه پربارترین روز این سفر کوتاه بود!!چشمک

 

صبح رفتیم کاخ سعد آباد

 

 

 

 

بعد از بازدید از قسمتهای مختلف کاخ،موقع برگشت،پرسیدی:"پس شاه کجا نماز میخوند؟چرا اتاق برای نماز نداشت؟"خندونکخنده

 

 

 

 

برای ناهار رفتیم پارک آب و آتش و پیتزا صرف کردیم.همونجا یه میز واسه نقاشی بچه ها تدارک دیده بودن و بعد ازاینکه نقاشی کشیدی،اونو کنار نقاشی بقیه بچه ها ب دیوار زدن.

 

 

 

 

 

بعد از ناهار رفتیم پل طبیعت

 

 

 

توی راه برگشت با چندنفر از بچه هایی ک بنظر میومد دانشجو باشن پانتومیم بازی کردی و حسابی خندیدیم.

 

 

 

اینا هم مربوط ب نمایشگاه دفاع مفدسه.وقتی عکستو واسه بابا فرستادم واسش نوشتم ب مدافعین حرم سوریه پیوستیم.اونم نوشت "عزیزم بشار اسدو از طرفم ببوس"خندهخنده

 

 

 

بعد از اون، رفتیم برج میلاد

 

 

عکس زیرو خودت اصرار داشتی بگیرم و میگفتی اسم خداس و خدا خوشحال میشه پیشش عکس بگیریمخندونک

 

 

از قسمت آیینه ها خییییلی خوشت اومد.

 

 

 

 

ب مناسبت نیمه شعبان جشن برگزار کرده بودن.یه مسابقه واسه بچه ها ترتیب داده بودن ک تو هم با اعتماد ب تفس بالا شرکت کردی و جایزه گرفتی.

 

 

 

 

شامو دربند و جگر صرف کردیم.حسابی خوش گذشت

 

 

اونقدر فعالیت داشتی و بهت خوش گذشت ک هنوز ب هتل نرسیده بفلم خوابت بردالهی فدات شم دخترک خوش سفرم

روز جمعه هم رفتیم پارک ژوراسیک.

 

 

همه چیز واست تازگی داشت و خیلی خوشت اومده بود،مخصوصا از اجرای نمایش دایناسورها.

 

 

 

 

 

 

ناهارو رفتیم رستوران شبستری و کباب سلطانی و بختیاری میل کردیم.بعد از ناهار رفتیم بازار مروی و این دوتا باربی خوشگلو واست گرفتم.

 

 

 

شامو از رستوران کنار هتل فیله مرغ و کشک بادمجون گرفتیم و توی آلاچیق هتل صرف کردیم.همراه خاله ها بازی کردیم و قصه ی ناتموم میساختیم و کلی خندیدیم.توی ماشین ک بودیم با من و خاله حمیده نیکونیکو بازی میکردی و همیشه هم خاله حمیده بازنده بود.وقتی هم بهت اعتراض میکرد میگفتی:"دست من ک نیست،رئیسم گفته!!"همین بازی و باختهای پی در پی و اجباری خاله حمیده حسابی سوژه ی خندمون شده بود.دست خاله درد نکنه ک حیلی هواتو داشت.

برای برگشت بلیط هواپیما گرفتیم.و ساعت 1و 35دفیفه با شرکت هوایی تابان برگشتیم.

 

 

خیلی سفر خوبی بود.خییییلی ب هممون خوش گذشت.خدارو شکر خوش سفر بودی.اونقدر ک خاله مریم میگفت حتی اگه با شما نرم سفر،با محیا باید دوباره همسفر بشم.

چند روز بعد هم ک دیدمش میگفت نصف بیشتر خاطرات سفرم شیرین زبونیای محیاس

خدارو هزار بار شکر ک بخیر و سلامتی گذشت و خاطرات خوب برامون ب یادگار موند.

 

.: محیا تا این لحظه ، 4 سال و 4 ماه و 18 روز سن دارد :.

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)