حرفی و کلامی....
آخ ک چقدر دلم یه تنبلی تپل و درست و حسابی میخواد!!روی مبل لم بدم و در حالی ک دارم یه عااالمه هله هوله میخورم یه فیلم سرد و جشنواره پسند ببینم و بخاری رو هم زیاد کنم و ذره ای هم نگران مرتب بودن خونه نباشم!!
یادم نمیاد آخرین باری ک تنبلی اساسی کردم کی بود...ولی خوب یادمه ک با اومدن مهمون سرزده چقدررررر خجالت زده شدم و لذت اون شلختگی چطور از بین رفت!!
نیم ساعت دیگه باید برم محیارو از موسسه بیارم.دیشب خوب نخوابیدم.محیاگلی چندبار بیدار شد و بردمش دست ب آب.شیفت صبح بودم و فرصت استراحت نداشتم. اما دوست داشتم بیام و اینجا بنویسم.چرا؟؟؟خودمم درست نمیدونم ولی نوشتنو خیلی دوست دارم مخصوصا اگه توی وبلاگ یکی یه دونه ی خودم باشه
محیا عسلی من حسااابی با دوچرخه ای ک واسه چهارسالگیش هدیه گرفته مشغوله و دیگه حاضر نمیشه با ماشین ببرمش موسسه.منم دلم نمیاد مجبورش کنم!حیاط خونه زیاد بزرگ نیست و همین رفت و برگشت ب موسسه بهترین فرصت واسه دوچرخه سواریشه!!منم در کنارش پیاده روی میکنم و اگه خدا بخاد یه شکمی آب کنم و یه کمری باریک!!
گل دخترکم شبها ک من مشغول آشپزیم(یا شام و یا ناهار فردا)مشغول بازی با اسباب بازیاش میشه.یا پرنسس میشه و با آهنگهای تی وی قر میده و پرنسس وار راه میره و یا لباسای فرم مدرسه میپوشه و میشه خانم معلم!!گاهی هم چادری ک از مشهد خریده رو هم چاشنی بازیش میکنه و میشه یه مامان خوشگل و خوردنی.
الهی فدات شم همه ی زندگی من
فقط خدا میدونه چقدر دوستت دارم محیای من.قررررربون عسلکم بشم.عاااااشقتم دختر شیرین زبونم.
یه ربع دیگه بیشتر وقت ندارم ک برم دنبال نفسم.کاش وقت کنم و چندتا عکس آپلود کنم
.: محیا تا این لحظه ، 4 سال و 26 روز سن دارد :.