یک ماه از سه ساله شدنت گذشت عسلم
نازگل من سه سال و یک ماهه شده.مامان فدای گل دختری ک روز ب روز شیرین تر و خواستنی تر میشه
بعد از یه مدت سرمای زمستون ک توی خوزستان خیلی هم طولانی نیست،رفتیم پارک ساحلی نزدیک خونمون
تقریبا کارکرد وسایلو فراموش کرده بودی!!!تویی ک تا چندماه پیش خیلی راحت از بلندترین سرسره ها پایین میومدی،با احتیاط و کمی ترس سرسره بازی میکردی.کمی ک گذشت ترست ریخت و مثه سابق مشغول بازی شدی.
ازم پرسیدی :مامانی من چطور دخترتون شدم؟"
گفتم:"من و بابا تنها بودیم...دختر نداشتیم...خیلی دلمون دختر میخاس...واسه همین دعا کردیم و گفتیم خدایا یه دختر کوچولو ب ما بده...خدا هم تورو ب ما داد...اسمتو گذاشتیم محیا"و بعد واست تعریف میکنم ک چقدر خوشحال شدیم و همه اومدن خونمون و واست کادو آوردن و ... و تو هم حسابی ذوق میکنی
تا اینکه یه روز جعبه کادویی آوردی و گفتی بیا بازی کنیم،یعنی تو دعا میکنی و میگی من دختر میخام بعد من کادو میشم تو خوشحال میشی!!
واقعا فکر میکنی تورو کادوپیچ شده ب من دادن؟
بهت گفتم ب کسی ک بزرگه باید بگیم شما و نباید بگیم تو!!
تو هم قبول کردی.
وسایلت روی زمین پخش و پلا بودن.گفتم:محیا باز تو وسایلتو پخش کردی روی زمین؟گفتی:مگه من میشم تو؟من میشم شمااااا...من بزرگم،نباید بگی تو!!! کلی خندیدم،موضوع اصلی ک بی نظمیت بودو فراموش کردی و ب "تو و شما" گیر دادی
اینجا یه سدخاکی و باصفا نزدیک خونه مادربزگته ک چندتا آخرهفته همراه با زن عمو و عمه و بچه های عموت رفتیم و حسابی بهمون خوش گذشت
صدای تیراندازی واسه شکار پرنده ها رو شنیدی
اینجا هم علی هادی یه قدمگاه قدیمی خارج از شهر ک واسه تفریح رفتیم
بیشتر از یه سال پیش عروزسی برادر دوست بابا دعوت بودیم ک اسم داماد احمد بود.چند وقت پیش بابا حسابی از دستت کفری شده بود و بابایی ک اینقدر واسه تو حوصله داره از کوره در رفت و بهت گفت "احمق" تو خندیدی و گفتی: "بابا من ک احمد نیستم!!من محیام!!من ک داماد نیستم،احمد داماده!!!"
چند روز بعدش از دستم ناراحت شدی و گفتی"لَـــسول"!!با تعجب پرسیدم:چی؟!! گفتی:تو خیلی لسولی!!گفتم یعنی چی؟گفتی:"بابا ک عصبانی میشه میگه احمد،منم میگم لسول(رسول برادر احمد)"
یعنی اسامی دوستای باباتو ب عنوان حرف بد ب رسمیت شناختی
یکی از غذاهای موردعلاقت پیتزاس ک تقریبا هر دوماه یه بار واست درست میکنم.مخصوصا وقتی عمه امل پیشمون باشه
اینم از شکلات خوردن گل دختری و اخم شیرینش
محیای من،همه ی زندگیم فدای یه تار موت.....خیلی دوستت دارم عزیزدلم.انشالله همیشه لبت شاد و دلت خندون باشه عسلکم