محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

یک ماه از سه ساله شدنت گذشت عسلم

1394/11/12 9:05
1,019 بازدید
اشتراک گذاری

 

نازگل من سه سال و یک ماهه شده.مامان فدای گل دختری ک روز ب روز شیرین تر و خواستنی تر میشه

 

 

 

بعد از یه مدت سرمای زمستون ک توی خوزستان خیلی هم طولانی نیست،رفتیم پارک ساحلی  نزدیک خونمون

 

 

 

 

تقریبا کارکرد وسایلو فراموش کرده بودی!!!تویی ک تا چندماه پیش خیلی راحت از بلندترین سرسره ها پایین میومدی،با احتیاط و کمی ترس سرسره بازی میکردی.کمی ک گذشت ترست ریخت و مثه سابق مشغول بازی شدی.

 

 

 

 

 

ازم پرسیدی :مامانی من چطور دخترتون شدم؟"

گفتم:"من و بابا تنها بودیم...دختر نداشتیم...خیلی دلمون دختر میخاس...واسه همین دعا کردیم و گفتیم خدایا یه دختر کوچولو ب ما بده...خدا هم تورو ب ما داد...اسمتو گذاشتیم محیا"و بعد واست تعریف میکنم ک چقدر خوشحال شدیم و همه اومدن خونمون و واست کادو آوردن و ... و تو هم حسابی ذوق میکنی

تا اینکه یه روز جعبه کادویی آوردی و گفتی بیا بازی کنیم،یعنی تو دعا میکنی و میگی من دختر میخام بعد من کادو میشم تو خوشحال میشی!!

 

 

واقعا فکر میکنی تورو کادوپیچ شده ب من دادن؟قه قههقه قهه

 

 

بهت گفتم ب کسی ک بزرگه باید بگیم شما و نباید بگیم تو!!

تو هم قبول کردی.

وسایلت روی زمین پخش و پلا بودن.گفتم:محیا باز تو وسایلتو پخش کردی روی زمین؟گفتی:مگه من میشم تو؟من میشم شمااااا...من بزرگم،نباید بگی تو!!! کلی خندیدم،موضوع اصلی ک بی نظمیت بودو فراموش کردی و ب "تو و شما" گیر دادی

 

 

اینجا یه سدخاکی و باصفا نزدیک خونه مادربزگته ک چندتا آخرهفته همراه با زن عمو و عمه و بچه های عموت رفتیم و حسابی بهمون خوش گذشت

 

 

صدای تیراندازی واسه شکار پرنده ها رو شنیدی

 

 

اینجا هم علی هادی یه قدمگاه قدیمی خارج از شهر ک واسه تفریح رفتیم

 

 

 

 

 

 

بیشتر از یه سال پیش عروزسی برادر دوست بابا دعوت بودیم ک اسم داماد احمد بود.چند وقت پیش بابا حسابی از دستت کفری شده بود و بابایی ک اینقدر واسه تو حوصله داره از کوره در رفت و بهت گفت "احمق" تو خندیدی و گفتی: "بابا من ک احمد نیستم!!من محیام!!من ک داماد نیستم،احمد داماده!!!"سکوتخندونک

چند روز بعدش از دستم ناراحت شدی و گفتی"لَـــسول"!!با تعجب پرسیدم:چی؟!! گفتی:تو خیلی لسولی!!گفتم یعنی چی؟گفتی:"بابا ک عصبانی میشه میگه احمد،منم میگم لسول(رسول برادر احمد)"خنده

یعنی اسامی دوستای باباتو ب عنوان حرف بد ب رسمیت شناختیخنده

 

 

یکی از غذاهای موردعلاقت پیتزاس ک تقریبا هر دوماه یه بار واست درست میکنم.مخصوصا وقتی عمه امل پیشمون باشه

 

 

 

 

اینم از شکلات خوردن گل دختری و اخم شیرینش

 

 

محیای من،همه ی زندگیم فدای یه تار موت.....خیلی دوستت دارم عزیزدلم.انشالله همیشه لبت شاد و دلت خندون باشه عسلکممحبت

 

پسندها (3)

نظرات (3)

mantab
27 اسفند 94 11:07
با سلام و تبریک نوروز 1395 به اطلاع شما می رسانیم نمایش( شاهزاده خانم بد ترکیب ) به کارگردانی خانم مریم کاظمی از تاریخ 8/1/95 در تالار هنر برگزار خواهد شد و گروه ما داستان این نمایش را در قالب یک من تاب ویژه طراحی نموده است تا کودک شما نیز بتواند نقشی را در این نمایش ایفا نماید. * تیم عکاسی حرفه ای من تاب در محل تالار هنر به صورت کاملا رایگان از فرزندان شما عکس خواهند گرفت. * اعضای سایت می توانند به میزان امتیاز خود در تهیه بلیط نمایش، تخفیف بگیرند. همچنین می توانید در مسابقه نقاشی فرزند خود که به زودی از طریق سایت اطلاع رسانی خواهد شد در محل تالار ثبت نام کنید نشانی: تهران، میدان هفت تیر، خیابان شهید مفتح جنوبی، جنب ورزشگاه شیرودی، خیابان ورزنده، تالار هنر. www.mantab.ir
biiitaaa
27 اسفند 94 13:24
اميدوارم سالي که پيش رو دارين.... آغاز روزايي باشه که آرزو دارين.... پيش تا پيش عيدتون مبارکاااااا...^___^ خيلي مشتاقم به منم سر بزنيد
مامان نرگس
2 مرداد 95 11:35
سلام عزیزم..ماشاله محیا گلی حسابی بزرگ شده....دلمون براتون تنگ شده