گلِ سه ساله ی من!
سه سالگیت مبارک همه ی زندگیم.
عکسای جشن تولدتو یه پست جداگونه میذارم.
واسه خرید لباس زمستونی رفته بودیم اهواز.با دیدن عروسک کلاه قرمزی حسااااابی ذوق کردی.با خوشحالی باهاش سلام کردی و چون خیلی دوستانه و با صدایی شبیه خودِ کلاه قرمزی جوابتو میداد خییییلی خوشت اومده بود.انگار ک با رییس جمهور گپ دوستانه داشته باشی،تا مدتها واسه همه تعریف میکردی
بیشترین دیاللوگی ک توی این ماه ازت شنیدم این بود: "کی میاد با من بازی کنه؟" اگه چندساعت متوالی هم باهات بازی کنم و بخام یه ریزه استراحت کنم،بازم اخمات میره توی هم و میگی:"هیشکی با من بازی نمیکنه....من حوصله م سر رفته"
قیلم موشک بازی مختص تو و بابایی و عمه امله...جاهایی ک قایم میشی هم اونقدر سخته ک پیدا کردنت کارِ یه بچه ی چندماهه س
توی حباب سازی حسابی خبره شدی و حبابهای خیلی بزگ میسازی
بابا واست دوتا بلدرچین گرفت ک حسابی سرگرم شدی و خیلی دوستشون داری
خودت ک با خوابِ نمیروز غریبه ای،ولی خداروشکر بعد از سه سال جدایی از خواب نیمروزی بالاخره اونقدر بزرگ شدی اجازه بدی درحالیکه مشغول بازی هستی من استراحت کنم
با رفتن مهمونا خیلی راحتتر از قبل کنار میای و دیگه پشت سرشون گریه و داد و بیداد به راه نمیندازی.دل کندن از خونه هایی ک دوستشون داری و مهمونیش بهت خوش گذشته هم خیلی خیلی راحتتر از قبل شده و در 99درصد موارد خیلی راحت قبول میکنی بریم خونه...فقط با این شرط ک باهاشون خداحافظی نکنیم تا اونا دنبالمون بگردن!!!!
خدارو هزار بار شکر،حسابی میوه خوری و نگرانی بابت ویتامینهای بدنت ندارم.یه ماهی هم میشه ک قطره آهن و مولتی ویتامینهای خارجیتو کنار گذاشتم و بجاش هر روز 3-4سیخ جگر گوساله یا گوسفند واسه صبحانه نوش جان میکنی و حتما حتما هفته ای یک الی دوبار ماهی و دو الی سه وعده گوشت قرمز میخوری
اذانو ک میگن چادرتو سر میکنی و همراه من یا بابایی نماز میخونی
خاله بازیات با لباسای مختلف و عجیب و غریبه
خونه ی خاله لیلا بودی ک خاله ظرف خرما بهت داد و گفت ببری واسه خودت.اما تو قبول نکردی و گفتی:"مامان اجازه نمیده از خونه ی کسی چیزی ببرم!!" و وقتی خاله اصرار کرد گفتی:"نه من از مهمونی چیزی نمیبرم"
خونه ی بابابزرگت هم ک بودی،شوهر عمت یه روسری بهت داد ک بازم قبول نکردی اونو بیاری همون حرفارو گفتی.خیلی خوشحالم ک این رفتارو یاد گرفتی.امیدوارم همیشه مناعت طبع داشته باشی عزیزم
همیشه ساعت هشت و نیم شب،تو و بابایی سر کانال مورد علاقتون کشمکش دارید.بابا میخاد اخبار بیست و سی رو ببینه،تو هم میخای شبکه پویارو ببینی....یه سرماخوردگی کوچولو داشتی و تب کرده بودی....بیحال بودی و بدون سروصداهای همیشگیت و صدای خنده هات،خونه حسابی دلگیر بود....اونقدر ک چون تو خواب بودی و کسی نبود با بابا کل کل کنه بابا نتونست اونشب اخبارو ببینه،میگفت دلم نمیاد انشالله همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه عسلکم
شب یلدای امسال،عمه امل هم کنارمون بود و حسابی خوش گذشت.عمه املتو خییییلی دوست داری.....واسه منم بیشتر یه خواهرِ خوب و مهربونه تا یه خواهرشوهر
احتمالا علت اصلی سرماخوردگیت،کوهنوردی بود ک با دایی منصور و خاله زهرا و خاله صدیقه رفتیم....هوا ناغافل سرد شد...ولی خیلی خوش گذشت بهت