محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

ب وقتِ غُر!

امشب از اون شباست که من،دلم میخاد غر بزنم!!👊😅 حوصله کنید و اندر مضرات غر چیزی نگید ک خودم بشدت واقفم!😅 عاقا جونم واستون بگه شدیدا ب یه خواب عمیق و طولانی نیازمندم!! دیشب اومدم تریپ کدبانوگری بردارم و گفتم تا خونه کاااملا مرتب نشه نمیخابم!!💪 همین گنده گویی منو تا ساعت ۵ صبح سرپا نگهداشت!😓 ساعت ۵ ک تقریبا کارم تمام شد،رفتم توی رختخواب ولی دیگه خوابزده شدم و خوابم نمیبرد...😪 اینقدر این پهلو و اون پهلو شدم، تا کم کم چشمام سنگین شد ولی یهو برق رفت!! حسام گرمش شد و تکون میخورد!ترسیدم بیدار شه و اذیت کنه!یه کتاب برداشتم و تا ساعت ۷ و نیم ک برق اومد بالای سرش بادش میزدم!😥 خوابیده و نخوابیده، برای ناهار زرشک پلو ح...
12 شهريور 1398

حس خوبِ قدردانی!

حسِ خوبِ پیام! وقتی بشدت درگیرِ کارِ خونه و بچه ها باشی و این پیام مدیر سابقتو ببینی چ حاااالی میده!😄 مدیر اون یکی مدرسه هم برای اینکه مدرسه ش کلاس بگیرم واسم دوجا سفارش سرویس رفت و آمد داده!😉اما چون قرار نیست برم مدرسش،اونو جدی نگرفتم.😅   و وقتی از مهمونی برگشتی و این پیام دانش آموز سابقتو ببینی،باز هم چ کیفیداره!😊😍 میدونم خیلی لوسه گذاشتنِ این اسکرینها!!!😅😅اما حال خوبو ب اشتراک گذاشتم تا هروقت این صفحاتو ورق زدم و توی برگ برگ خاطرات بچه هام غرق شدم،حسم بهتر و بهتر بشه!😊   سعی میکنم خیلی زود یه پست دیگه بذارم ک این لوس بازیو بشوره ببره!!😀😜     ...
21 خرداد 1398

روز مادر ۹۷

امسال روز مادر،روز عجیبی بود!!هم وحشتناک سخت بود و هم شیرین!! سخت بود؛چون اولین سالی بود که روزِ مادر،بی مادر بودم!😢💔 شیرین بود؛چون بهونه های شیرینی برای زندگی در کنارم بودند و هوامو داشتند.💖 محیای مهربونم با ذوق و شوق و یواشکی با بابایی حرف میزد و واسه روز مادر نقشه میکشید!😘😘 الهی دورت بگردم نازنین محیای من،ک قشنگ ترین بهونه ی زنده بودنمی.😘💖 بهترین هدیه م یه نقاشی خوووووشگل از محیا بود،به همراه یه شکلات و یه کاردستی که به کمک خانم بهوندی ساخته بود و یه رم ۳۲گیگ واسه موبایلم. 💖 توی حال و هوای به شدت غم انگیزِ امسال،به جرات میتونم بگم محیا مثه یه چراغ روشن توی تاریکیِ مطلق بود! وجودش...
9 اسفند 1397

بگو چگونه صدایت کنم که برگردی؟!😢

سلام ب دوستان گلی ک مطالبو دنبال میکنید.عزیزانم دلم نمیاد با خوندن نوشته هایی ک در فراق مادرمه دلتون بگیره. توی خونه بخاطر بچه ها مجبورم خویشتن داری کنم اما گاهی اینجا مینویسم تا کمی سبک شم.😢 انتظار ندارم این نوشته رو پسند کنید یا نظر بذارید!دلم نمیخاد باعث ناراحتیتون بشم.توی پست بعدی عکسای جشن تولد محیارو میذارم.اونارو ببینید.شاد باشید😘   (محیا) مثه هرشب،قبل از خواب بوسیدمت و دعا کردم ک خوابای خوب و قشنگ ببینی.ازم پرسیدی دیشب خواب دیدی؟گفتم آره!پرسیدی چ خوابی بود؟گفتم خواب بی بی!😢 واقعا خوابشو دیده بودم.جوونتر و قدبلندتر بود.سرحال بود اما توی حیاط خونشون با کمی نگرانی قدم میزد.پرسیدم چی شده؟گفت عروسی مریمه،منتظرم زنگ بزن...
13 دی 1397