محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

محیــــا دختری در شهرکرد!!!

بعد از مسافرت پارسال و حادثه ی تلخی ک اتفاق افتاد،ترس عجیبی از سفر داشتم! از یه طرف واسه تغییر روحیه لازم المسافرت بودم و از طرف دیگه با شنیدن اسم مسافرت صحنه ی وحشتناک تصادف آنی عزیزم جلوی چشمام ظاهر میشد! بالاخره بعد از اینکه بابات خیالمو راحت کرد ک با احتیاط رانندگی میکنه،با کلی نذر و دعا ، ب خدا توکل کردیم و صبح روز سه شنبه 94/5/13 راهی شهرکرد شدیم. عمه امل هم همراهمون بود.خدارو شکر به هممون خیـــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت.تو بیشتر از بقیه خوش گذروندی و واقعا ذوق زده بودی.خدارو شکر خیلیم خوش مسافرتی عزیزدلم.   صبحونه رو توی ایذه صرف کردیم     اینجا سد کارون 3 توی ای...
21 مرداد 1394

ســی و یکــــــ ماهگـــــی محیــــــــــــــاطلا

  محیای من،دخترک شیرینم،آنقدر از داشتنت سرمستم ک گاهی فراموش میکنم قبل از داشتنت چطور زندگی میکردم! همه ی زندگی و دنیای منی.......خنده های شیرینت زیباترین و دلنوازترین ترانه ی زندگیمه اغراق نیست اگه بگم روزی بیش از ده بار با صدای بلند خدارو بابت این هدیه ی ارزشمندش شکر میگم.تو هم یاد گرفتی و گهگاهی یهو میگی:"خدایـــا شکر" وقتی نوزاد بودی ب لبهای قشنگت نگاه میکردم و آرزو میکردم روزی برسه ک "دوستت دارم" رو از زبونت بشنوم.خدارو شکر میکنم ک هرزوز بی مقدمه با خوشحالی ب من میگی "مامانی دوستت دارم" و منو غرق بوسه میکنی.محیایی نمیدونم چه لذتی میبرم وقتی شاد و سرحالی.   ...
10 مرداد 1394

محیاگلی سی ماهه شده!

جیگرطلای مامان سی ماهه شد.الهی مامان ب فدای دخترکِ شیرین زبونش. عسل مامان توی این ماه لجبازتر شده و کمتر ب حرفم گوش میده!!! گل دختری کمابیش یاد گرفته دوچرخه سواری کنه و میتونه چند بار رکاب بزنه. داستانی داشتیم با موهات!!این اواخر ب راحتی حاضر نمیشدی موهاتو ببندم یا گیره بزنم.واسه همین بعد از جلب رضایتت بردمت آرایشگاه پردیس.علیرغم اینکه خودت موافقت کرده بودی،ب محض ورود ب آرایشگاه پشیمون شدی و مثه دفعه ی قبل با کلی جاروجنجال و گریه موهاتو کوتاه کرد. خوشگل تر شدی و بهت میاد ولی برخلاف تصورم با گذشت زمان خیلی یاد موهات میکردی و دوست داشتی موهات بلند باشه و تکون بخور...
19 تير 1394

بیست و نه ماهه شدنت مبارک نفسم

محیاطلای من بیست و نه ماهگیشو هم بسلامت پشت سر گذاشت.خدارو هزاربار شکر ک منو لایق مادری این فرشته ی کوچولو و لجباز دونست.فرشته ای ک حاضرم جونمو فدای خنده های شیرینش کنم. شیرین زبون شدی.هرکی چند ساعتی رو باهات بگذرونه شیفته ی شیرین زبونیات میشه. وقتایی ک خاله بازی میکنیم و تو میشی مامانِ من،تکه کلامت خطاب ب من اینه:"عزیزگلم" و من عااااااشق لحظه ایم ک واسم مادری میکنی و سرمو میذارم روی پاهات و تو میگی:"بخواب عزیزگلم،استراحت کن."محیایِ من،انشالله تو هم یه روز مادر میشی و این لذتو میچشی و میبینی چقدر مست و سرخوشت میکنن این لحظاتِ وصف نشدنی!! چندر...
19 خرداد 1394

موهای قشنگ دخترم.

دقیقا یادم نیست اولین بار کی از طرف عموجمال  ملقب ب "موفرفری" شدی!!اما خوب یادمه اولش حسابی جاخوردی.انگار تابحال به حالت موها دقت نکرده بودی و متوجه تفاوت موهای افراد نشده بودی.بعد از اون بود ک نسبت ب موهات حساس شدی و این شوخی عموجمال توی کل خونواده و فامیل معروف شد!! حالا دیگه "موهات صافه" در نظرت یه تعریف تمام عیار از تمام خوبیهاست و "موهات فرفریه" یه لقب بسیار ناشایست و خصمانه!! هرروز موهاتو شونه میزنی ک یه وقت عموجمال نگه موهات فرفریه و تاکید میکنی:من موهام صااااافه،عموجمال فرفریه!! تعطیلات عید عمو شعبان واسه ختم بخیر کردن این غائله با اشاره ب موهای کم پشت خودش،س...
1 خرداد 1394

محیای من بیست و هشت ماهه شد!

خدارو هزار بار شکر ک بیست و هشت ماهگی گل دخترم کنارش بودم و تونستم لذت مادریو با دیدن نگاههای شیرین و لبخندهای قشنگ محیام با تمام وجودم احساس کنم. عشق رقصی و عاشق ترانه های "تکون بده" ی آرش و "حظ کردم" شاهرخی.البته هنوزم ب خاله-عمو(25باند)وفاداری.توی این عکسم مثلا داری آواز میخونی: از بعد عروسی عمو مرتضی و بعدشم احمد برادر دوست بابایی.یه تیپ جدید شخصیتی ب بازیات اضافه شده:عروس بازی!!عروس قانع و کم توقعی هستی.پشه بند توری رو روی سرت میذاری و میشی عروس خانم.گاهیم نی نی حسین(عروسکت)رو بغل میکنی و مشغول رقص میشی.معمولا من باید بشم داماد و از نظر تو داماد فقط باید تانگو برقصه و دست بزنه!!...
10 ارديبهشت 1394

محیای من بیست و هفت ماهه شده!

جیگر طلای مامان بیست و هفت ماهگیشو هم بسلامتی پشت سر گذاشت.الهی مامان دورت بگرده عسلکم.انشالله عمرت طولانی و باعزت باشه. توی این ماه بشدت پرسشگر شدی.سوالاتت تموم نشدنیه.بنظرم واسه شکنجه ی مجرمین باید اونارو بیارن همراه با تو تی وی ببینن.شک ندارم ک بعد از چند صحنه روانی میشن!!"این چیه؟چی گفت؟کجا رفت؟چرا رفت؟این کیه؟میمینش کجاست؟باباش کجاست؟چرا میخنده/گریه میکنه؟و......"تازه بعد از جواب دادن ب اینا سکانس بعد شخصیت جدید نشون میده و دوبازه همون آش و همون کاسه!! حرف زدنت کامل شده و خیلی راحت و کامل جمله سازی میکنی.هرچند هنوز با لحن شیرین و بچگونت کلماتو تلفظ میکنی..خاله محبوبه خونمون ب...
1 ارديبهشت 1394

مهد کودک!

خیلی دوست داری توی جمع باشی،از بازی کردن سیر نمیشی اما کماکان وابسته ب منی!!اینارو ک کنار هم گذاشتم ب نظرم رسید وقت خوبیه ک بصورت تفننی و هفته ای دو-سه روز بری مهد!مخصوصا حالا ک فصل ویروس و سرماخوردگی گذشته. ساعت سه ظهر طی یک تصمیم کاملا یهویی رفتیم مهد شکوفه های قرآن! همونطور ک حدس میزدم خیلی خوشت اومد. اولش با تعجب ب بچه ها و وسایل بازی نگاه میکردی. اصرار داشتی کنارت بمونم.ولی کمی ک گذشت و مربیهاش حسابی باهات گرم گرفتن و هواتو داشتن،کم کم یخت باز شد و خودت تنهایی رفتی توی اتاق شعر و قصه و کنار بچه ها نشستی. هر چند ک نشد ثبت نامت کنم و وقتی با مسئولش ت...
31 فروردين 1394

سال 1394 مباااارک

با یه تاخیر بیست و سه روزه،سال نو به دخترک گلم و دوستای وبلاگی مهربونم مبارک باشه.امیدوارم سال94 پر از اتفاقای شیرین و خاطرات خوش باشه. سفره ی هفت سین امسال خونه ی خاله زهرا بود. تقریبا همه جمع شده بودن.ما یه ساعتی موندیم وبعد بخاطر لجبازی گل دختری سر پوشیدن شلوار خونگی با پیرهن مجلسی،برگشتیم خونه و دیگه نرفتیم.(بعدشم بشدت عذاب وجدان گرفتم) تعطیلات خوبی بود.تقریبا هرروز بیرون بودیم و حسابی بهت خوش گذشت. این خنده ی زورکی گل دخترم کنار سفره ی هفت سین پارک ارم ماهشهره این ماسه بادی که تو بهش میگی خاک بازی و خیلیییییی لذت میبری و اینجا روخیلی  دوست داری چون...
23 فروردين 1394