محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

یه آخرِ هفته ی خوب.😄

پنجشنبه بعد از مزار،دایی منصور و خانمش و خاله حاجیه اومدن خونمون و شام مهمونمون بودن. هر چقدر محیا مودب و مهمون نواز بود،حسام بداخلاق و بی تاب بود و فقط میخواست بیاد بغلم!😁😀 با اینحال خیلی خوش گذشت.مخصوصا موقع بازی!😉 واسه پانتومیم محیا رفت با خاله حاجیه و من و زن دایی یه گروه شدیم! گروه محیا همه ی امتیازارو گرفت.اما زن دایی حتی آسون ترین کلمه ها(تلویزیون رنگی،بچه ی زشت،فرودگاه امام خمینی)رو هم نمیتونست حدس بزنه!و سر این قضیه کلی خندیدیم!😂 موقع بازی کودک شو هم با اینکه بدون آمادگی قبلی بود،همه ی ستاره هارو گرفتیم و من همه ی جوابام درباره ی محیا درست بود.😘ما اینیم دیگه!💪😆 روز جمعه هم به ا...
5 اسفند 1397

قهرمان زندگی خودت باش😘

کم نبودند و کم نیستند زنان تاثیر گذار در تاریخ بشریت. زنان قهرمانی ک ردپای قشنگی از خودشون ب جا گذاشتند. از مادر ترزا و مارگارت تاچر و اپرا وینفری و ... بگیر تا نمونه های وطنی مثل نرگس کلباسی و انوشه انصاری و مریم میرزاخانی و ....  و الگوهای مذهبی مثل حضرت آسیه(س) و حضرت فاطمه(س) و ..... اما نمیدونم چرا ناخودآگاه واژه ی قهرمان و ابر قهرمان در ذهن ما مردانه ست!!!ایضا خیلی از مشاغل!! این تفکر اشتباه تحت تاثیر فرهنگ اجتماعی و شاید هم فیلمها و داستانهاست!! گاهی ک با محیا مشغول بازی میشم،محیا در نقشهای مختلف ظاهر میشه و هر بار یک خانمه!و منِ مادرِ دهه شصتی فراموش میکنم!! چند روز پیش محیا راننده ی آژانس بود.ناخودآگ...
22 بهمن 1397

نمایشگاه!

یه نمایشگاه از صنایع دستی بانوان،توی پارک بانوان برگزار شده بود. بعد از ظهر با بچه ها و سمانه رفتیم نمایشگاه. حسام بخاطر واکسنی ک دیروز زده بود،زیاد سرحال نبود.   وقتی برگشتیم محیا خسته بود و خوابید.بعد از اذون مغرب بیدار شد و به روال همیشگیِ خوابِ دمِ اذون،اخمو و بی حوصله و بداخلاق بود!😆 فقط وعده ی یه پیتزای خوشمزه تونست سرحالش کنه!😁 #محیا #حسام #محمد_حسام #نمایشگاه #پیتزا #واکسن محیا، تا این لحظه ۶ سال و 1 ماه و ۵ روز سن دارد😘 محمد حسام، تا این لحظه ۴ ماه و  ۷روز سن دارد😘 پ.ن:اسم پست نمایشگاست!اما دریغ از یه عکس از نمایشگاه!😅 همش مشغول بچه ها بودم و نتونست...
15 بهمن 1397

بهار در زمستان.

بهار خوزستان،معمولا بهمن شروع میشه و فروردین هم تموم میشه!😁 اردیبهشت معمولا آغاز تابستانه و بعدش هم فصل منحصر به فرد داغستان شروع میشه!😉 امسال هوا نسبت به چند سال گذشته سردتر و خدارو شکر بارندگی بیشتر شده. اطراف شهرها سرسبز و پر از گل شده. روز دوشنبه ٩٧/١١/٨ همراه عمه خدیج و آجی امل و راغب رفتیم سد خاکی ک تقریبا نزدیک خونه مامان بزرگه. اولین بار بود ک حسامو میبردیم توی طبیعت. چون هوا رو ب سردی میرفت و باد بود،من و بابا و آجی امل نوبتی توی ماشین نگهش داشتیم و اصلا بیرون نیومد.😉 ...
11 بهمن 1397

چهار ماهگی محمد حسام.

چهار ماهگیت مبارک گل پسرم.😘 توی این یک ماه کلی تغییرات داشتی و دیگه یه جورایی از نوزادی فاصله گرفتی. خوشرو و خوش خنده شدی.با صدای بلند و گاهی با جیغ میخندی.😀غریبه ک ببینی مادامی که بغلت نکنن روابط حسنه س و واسشون میخندی،اما اگه بغلت کنن غریبی و در موارد حادتر گریه میکنی.😉 محیا همچنان اصلی ترین مرکز توجهته.صداشو ک بشنوی جهت صداشو تشخیص میدی و پیداش میکنی و میخندی.هرجا بره با نگاهت دنبالش میکنی و همینکه صدات بزنه با زبون خودت باهاش حرف میزنی. کنجکاویت شروع شده.هر چیزی ببینی با دقت نگاهش میکنی و میخای ب دهن ببریش. اشیاء رو با دستت میگیری اما هنوز نمیتونی خوب نگهشون داری. کاملا میتونی از کمر ب...
10 بهمن 1397

افتادن دندون محیاگلی.😘

(محیا) ساعت ۱۵:۲۰روز یکشنبه ٩٧/١١/٧ داشتم حسامو حموم میدادم تا واسه اولین بار ببریمش خونه مامان بزرگ. بابا رفته بود مدرسه دنبالت. صدای باز شدن درب خونه با صدای گریه هات یکی شد! از توی حموم صدات زدم:چی شده؟! با گریه گفتی دندونم افتاد!!😆 خندیدم و گفتم:مبااااااااارکه عزیزدلم،نشون میده بزرگتر شدی،خانومتر شدی،مبارک باشه گلم. پرسیدم حاا چرا گریه میکنی؟درد میکنه؟ گفتی نه!زشت شدم!!😀 الهی دورت بگردم،محیای من،دنیای من.😘😘 حسامو ک لباس پوشوندم.بغلت کردم،بوسیدمت و بازم بهت تبریک گفتم.کم کم حال و هوات عوض شد و تعریف کردی ک موقع خوردن توت فرنگی توی تایم تغذیه متوجه شدی دندونت افتاده.خانم بهوندی هم بهت تبریک گفته بود....
9 بهمن 1397

بچرخ تا دنیا به کامت بچرخه!😀

(حسام) چند روزیه ک خیلی سعی میکنی غلت بزنی.تا ۸۰%هم موفق میشدی.ولی باید کمکت میکردیم تا از کمر بری روی شکم!😉 امروز صبح ساعت ۱۰ و نیم من و محیا کنارت نشسته بودیم.محیا داشت با تبلتش بازی میکرد.به عشق دیدن تبلت برای اولین تونستی بدون دخالت و کمک کسی کامل غلت بزنی و از کمر بری روی شکمت😘😘 من و محیا از خوشحالی جیغ کشیدیم😅😀 دوباره گذاشتمت روی کمر و دوباره تنهایی غلت زدی.محیا میگفت نه داداشی بسه،بقیشو نگه دار وقتی بابایی اومد نشونش بده!😁(میترسید تموم شه😆) دورتون بگردم عزیزای من،ایشالا چرخ گردون همیشه ب مرادتون بچرخه.❤❤ پ.ن:کارت حافظه ی گوشیم با یه عاااالمه عکس و فیلم سوخت!😭خاله حمیده قراره اطلاعاتشو ریکاوری ...
30 دی 1397

تی پارتی!😉🍵

محیا) بصرف چای و شیرینی دعوتم کردی اتاقت.حسام ک خوابید توی مهمونیت حاضر شدم.😘 از خوب بودن مهمونی نگم براتون😀۷-۸تا از عروسکاتو کنارمون نشونده بودی و گفتی بچه هامن!قربونت برم چقدم ب فکر افزایش جمعیتی!😆     اسم بچه هاتو پرسیدم....یکی یکی اسماشونو گفتی تا رسیدی ب خرگوشی!خودت مکث کردی و گفتی:همه ازم میپرسن تو ک آدمی چطور خرگوش بدنیا آوردی؟!😂منم جدی پرسیدم:واقعا هاااااا،چطور بچت خرگوش شد؟!گفتی:آخه باردار ک بودم خیلی سبزیجات میخوردم!😂😂 خلاصه حواستون باشه توی بارداری سبزیجات زیاد نخورید ک بچتون خرگوش میشه،از ما گفتن بود!😂   محیا، تا این لحظه ۶سال و ۱۵  روز سن دارد😘   #محیا #دختر #ع...
25 دی 1397

مصاحبه!😉

(محیا) خیلی دوست داشتم میتونستم همه ی لحظات با شما بودنو ضبط و ثبت کنم.😘ولی همه چیز ک با دوست داشتن نمیشه!😅 با وجود یه عالمه مشغله و رسیدگی ب شما جیگرا،همین اندازه هم که فرصت میکنم خاطراتو ثبت کنم شاهکار میکنم.😉 گاهی یه خاطره از قبل یادم میاد و میگم حیف شد اینو ننوشتم😅مثه الان ک یهو یادم افتاد ب تابستون ۹۷ ک عادت داشتی مصاحبه وار سوال بپرسی!مثلا چ غذایی دوست داری و .... یه بار میخاستی بپرسی بهترین(شایدم بدترین)روز عمرت کی بود؟اومدی ازم پرسیدی:مامان آخرین روز عمرت کی بود؟!😂😂 یه مدت هم دیگه عسل! قضیه رو در آورده بودی و سوالای بیربط میپرسیدی!😆مثلا یهو میومدی میپرسیدی:مامان ”خ“ رو بیشتر دوست داری یا ”ر“؟ &...
21 دی 1397