محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

خواستگاری!😁

شبایی ک با حسام بیدار میمونم،بستگی ب حال و هوای خودم و درجه ی آروم بودن حسام ب یکی از این کارا مشغول میشم.یا واسه مامانم قرآن میخونم،یا توی نی نی وبلاگ و نی نی سایت میچرخم،یا یه فیلم زیرنویس دار انتخاب میکنم ک صداش مزاحم خواب بقیه نشه. اگه هم توی گروه خونوادگی کسی پایه باشه مشغول چت میشم😉 چند شب پیش بعد از کمی چتیدن،یهو گفتم: راسی شنیدین سمانه خواستگار داره؟ انگار قصد داره قبول کنه وقتی خواهر ب خواهر خبرشو نمیگه چه انتظاری از ..... و ....هست؟(اون نقطه چینا اسم دوتا از اقوام بودن ک خواستگاری و عقد دخترشونو نگفتن😆) بعدشم این عکسارو ب عنوان عکس خواستگارش فرستادم😅 اینم اسکرین شات چتمون😀😀: خاله لیلا گفت: ...
5 دی 1397

یلدای ۹۷

ننه سرما قدمت مبارک❄☃ زیباییهایت را عزیز میداریم❄☃ برایمان دعاکن چرخ روزگارمان درحضور تو به سلامتی و خیر بگردد❄☃ و برف شادی به دل همه ببارد❄⛄ یلدا مبارک...❤❤❤❤ پارسال شب یلدا،همه دور بی بی جمع بودیم. امسال حاجیه خیلی اصرار کرد خونه باباحاجی جمع بشیم اما اصلا نمیتونستم جای خالی مادرمو تاب بیارم. عصری رفتیم مزار و ب بی بی سرزدیم. با اینکه خودم دلسوخته بودم اما بخاطر شادی دل هممون مخصوصا محیاگلی یه دورهمی کوچیک گرفتیم،تنها مهمونمون صفا بود ک شما دعوتش کردی. بمحض اینکه میزو ک آماده کردم،دایی منصور و زن دایی و علی و خاله حاجیه و عسل و آلا سرزده اومدن و کلی خوشحالمون کردن بعد از رفتن...
1 دی 1397

جان جانان😘

تمام گوشه های دنیا را هم بگردم،باز هم جگرگوشه ام شمایید.💋 😘 چقدر خوبه داشتنتون و چقدر شیرینه دیدن لبخندتون😘 همین ک شما سلامت و خندون باشید برای من بسه!مگه یه مادر از دنیا چیز بیشتری میخاد؟!💖 دوستتون دارم و دوست داشتنتون انگیزه ی زندگیمه.😘 و من چقدر خوشبختم که گرمی زندگیمو از خنده های شیرینتون میگیرم.❤💋 جان به جانم هم کنند،جانانم شمایید.💋😘 محیا، تا این لحظه 5 سال و 11 ماه و 16 روز سن دارد محمد حسام، تا این لحظه 2 ماه و 18 روز سن دارد ...
26 آذر 1397

مهرانا

محیا خیلی مهرانارو دوست داره،چون خاله اجازه میده بغلش کنه و باهاش بازی کنه. مهرانا ۳ماه از حسام بزرگتره. چندشب پیش ک مهمونمون بودن،کنار هم گذاشتیمشون ک ازشون عکس بگیریم. مهرانا آستین حسامو میکشید و حسام دستاشو عقب میبرد.هرچقدر حسام بیشتر خودشو عقب میکشید،مهرانا بیشتر دستشو میکشید.😀 خاله میگفت زلیخا و یوسف دهه نودن!😃 هرچقدر حسام حیا بخرج میداد،مهرانا پرروتر میشد.😀😀 😘😘😘😘   محیا ، تا این لحظه 5 سال و 11 ماه و 14 روز سن دارد.😘   محمد حسام ، تا این لحظه 2 ماه و 16 روز سن دارد.😘 ...
24 آذر 1397

قهرمان کوچولو!

اینکه میگن ورزشو از کودکی شروع کردیم یعنی همین دیگه؟!😉👇👇 اولین مدال طلای ورزشی حسام در ۲ و نیم ماهگی!😁 چ ژستی هم گرفته ناقلا😄 الهی دورش بگردم،نفس مامان😘 خونه ی خاله ناهید بودیم ک ب پیشنهادِ خاله،با توپ و مدالِ سمانه ازت عکس گرفتیم.😉 ایشالا همه ی زندگیت طلا باشه گل پسرم😘 ...
20 آذر 1397

خوردن یا نخوردن؟مساله اینست!😁

محمدحسامم دو ماه و شش روزشه و من دو ماه و پنج روزه ک همه جوره رژیم غذایی رو رعایت میکنم ک گل پسرم اذیت نشه. غذام همش مرغ و ماهی بود.با روشهای پخت مختلف! تا اینکه بعد از یه مدت متوجه شدم روزایی ک ماهی میخورم حسام بیشتر گریه میکنه.بازم امتحان کردم و وقتی مطمئن شدم گریه هاش ب ماهی ربط داره، با اینکه من عااشق ماهی و میگو هستم ماهی رو حذف کردم. وای ک چقدر دلم لک زده واسه آش رشته با یه عالمه پیاز داغ،فلافل و سمبوسه،سیب زمینی سرخ شده،قارچ،دوغ و ماست وشیر و ..... اما مجبورم یه مدت محروم باشم ک حسامم اذیت نشه.واسه محیامم همین احتیاطهارو داشتم.الهی فداشون بشم .حاضرم واسه راحتی و آسایششون جونمم بدم،رژیم غذایی ک سهله😉😘 دیروز بالا...
14 آذر 1397

دو ماهگی محمدحسام.

گل پسر مامانی دوماهه شد. عمرت پربرکت و پر از شادی باشه عزیزدلم.😍 بازم محیاگلی زحمت آماده کردن و تزیین کیکو کشید و کلی ب مامانی کمک کرد.😘 و یک کیک خوشمزه و عالی واسه دوماهگی داداشی اماده کرد. عمه امل هم بمناسبت شاغل شدن توی مهد پیتزا گرفت و بزممونو کامل کرد!😅 محیا ک از ذوق پیتزا فرصت نداد زیاد عکس بگیریم😁 هرچند مثه همیشه فقط دو-سه تکه پیتزا خورد. داداشی هم با اینکه خوابش میومد باهامون همکاری کرد!😀 حموم داداشی هنوز هم ب کمک محیاگلیه.واقعا محیا کمک بزرگیه و خیلی هوای من و محمدحسامو داره.😍 چند وقته گل دختریم داره ب رفتارامون با حسام حساس میشه!با...
9 آذر 1397

دل را بفدای قدمت میریزم،یکبار دگر اگر تو تکرار شوی!😢

جمعه ی گذشته بالاخره برای اولین بار بعد از مراسم ختم رفتم خونه ی پدریم! خییییییلی سخت بود دیدن خونه بدون مادرم😢 بدون اینکه بخام گریه کنم اشکام میریختن.....همش منتظر بودم مامانم از توی اتاقش بیاد بیرون😢 منتظر بودم شوخی همیشگیشو باهات راه بندازه؛تو پشت در قایم بشی و اون بپرسه چرا محیا نیومده؟!من بگم نیومد دیگه!!اونم بگه چرا؟؟؟دفعه ی دیگه بدون محیا نیا،من دلم برا محیا تنگ شده محیارو دوست دارم ببینم.و تو بپری بغلش و ببوسیش و اونم دستتو ببوسه. همیشه دستتو میبوسید آخه تو از بچگی از اینکه کسی ببوسدت خوشت نمیومد. نمیخاستم برم خونشون...دلم نمیومد خونه رو بدون مامانم ببینم اما باباحاجی دلشکسته بود و دائم میگفت چرا نمیاین؟ آ...
2 آذر 1397

محمدحسام چهل روزه شد.

چهل روز از برآورده شدن یکی از بزرگترین آرزوهای محیا گلی میگذره.چهل روزه ک محمدحسام عزیزمون مهمون خونه ی ما شده و رنگ تازه ای ب زندگی بخشیده. بعد از ب دنیا اومدن داداشی،چندباری ازم خواستی واست کیک بپزم و من وعده ی چهل روزگی حسامو داده بودم.واسه همین مشتاقانه منتظر بودی بقول خودت چهل ماهگی داداشی بشه.😉 ب کمک همدیگه یه کیک خیلی خوشمزه آماده کردیم.زحمت اصلیشو هم محیاگلی کشید.😘 مواد کیکو مخلوط کردی و بعد از آماده شدن هم تزئینش کردی.مامان ب فدای آشپز کوچولوش بشه.💖   من و بابا شدیدا معتقدیم هر غذایی ک تو یه ذره هم توی پختش کمکم کنی فوق العاده خوشمزه میشه.😍 اینم کیک خوشمزه ی محیاپز!😁❤ ...
21 آبان 1397