محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

قهرمان زندگی خودت باش😘

کم نبودند و کم نیستند زنان تاثیر گذار در تاریخ بشریت. زنان قهرمانی ک ردپای قشنگی از خودشون ب جا گذاشتند. از مادر ترزا و مارگارت تاچر و اپرا وینفری و ... بگیر تا نمونه های وطنی مثل نرگس کلباسی و انوشه انصاری و مریم میرزاخانی و ....  و الگوهای مذهبی مثل حضرت آسیه(س) و حضرت فاطمه(س) و ..... اما نمیدونم چرا ناخودآگاه واژه ی قهرمان و ابر قهرمان در ذهن ما مردانه ست!!!ایضا خیلی از مشاغل!! این تفکر اشتباه تحت تاثیر فرهنگ اجتماعی و شاید هم فیلمها و داستانهاست!! گاهی ک با محیا مشغول بازی میشم،محیا در نقشهای مختلف ظاهر میشه و هر بار یک خانمه!و منِ مادرِ دهه شصتی فراموش میکنم!! چند روز پیش محیا راننده ی آژانس بود.ناخودآگ...
22 بهمن 1397

نمایشگاه!

یه نمایشگاه از صنایع دستی بانوان،توی پارک بانوان برگزار شده بود. بعد از ظهر با بچه ها و سمانه رفتیم نمایشگاه. حسام بخاطر واکسنی ک دیروز زده بود،زیاد سرحال نبود.   وقتی برگشتیم محیا خسته بود و خوابید.بعد از اذون مغرب بیدار شد و به روال همیشگیِ خوابِ دمِ اذون،اخمو و بی حوصله و بداخلاق بود!😆 فقط وعده ی یه پیتزای خوشمزه تونست سرحالش کنه!😁 #محیا #حسام #محمد_حسام #نمایشگاه #پیتزا #واکسن محیا، تا این لحظه ۶ سال و 1 ماه و ۵ روز سن دارد😘 محمد حسام، تا این لحظه ۴ ماه و  ۷روز سن دارد😘 پ.ن:اسم پست نمایشگاست!اما دریغ از یه عکس از نمایشگاه!😅 همش مشغول بچه ها بودم و نتونست...
15 بهمن 1397

بهار در زمستان.

بهار خوزستان،معمولا بهمن شروع میشه و فروردین هم تموم میشه!😁 اردیبهشت معمولا آغاز تابستانه و بعدش هم فصل منحصر به فرد داغستان شروع میشه!😉 امسال هوا نسبت به چند سال گذشته سردتر و خدارو شکر بارندگی بیشتر شده. اطراف شهرها سرسبز و پر از گل شده. روز دوشنبه ٩٧/١١/٨ همراه عمه خدیج و آجی امل و راغب رفتیم سد خاکی ک تقریبا نزدیک خونه مامان بزرگه. اولین بار بود ک حسامو میبردیم توی طبیعت. چون هوا رو ب سردی میرفت و باد بود،من و بابا و آجی امل نوبتی توی ماشین نگهش داشتیم و اصلا بیرون نیومد.😉 ...
11 بهمن 1397

چهار ماهگی محمد حسام.

چهار ماهگیت مبارک گل پسرم.😘 توی این یک ماه کلی تغییرات داشتی و دیگه یه جورایی از نوزادی فاصله گرفتی. خوشرو و خوش خنده شدی.با صدای بلند و گاهی با جیغ میخندی.😀غریبه ک ببینی مادامی که بغلت نکنن روابط حسنه س و واسشون میخندی،اما اگه بغلت کنن غریبی و در موارد حادتر گریه میکنی.😉 محیا همچنان اصلی ترین مرکز توجهته.صداشو ک بشنوی جهت صداشو تشخیص میدی و پیداش میکنی و میخندی.هرجا بره با نگاهت دنبالش میکنی و همینکه صدات بزنه با زبون خودت باهاش حرف میزنی. کنجکاویت شروع شده.هر چیزی ببینی با دقت نگاهش میکنی و میخای ب دهن ببریش. اشیاء رو با دستت میگیری اما هنوز نمیتونی خوب نگهشون داری. کاملا میتونی از کمر ب...
10 بهمن 1397

افتادن دندون محیاگلی.😘

(محیا) ساعت ۱۵:۲۰روز یکشنبه ٩٧/١١/٧ داشتم حسامو حموم میدادم تا واسه اولین بار ببریمش خونه مامان بزرگ. بابا رفته بود مدرسه دنبالت. صدای باز شدن درب خونه با صدای گریه هات یکی شد! از توی حموم صدات زدم:چی شده؟! با گریه گفتی دندونم افتاد!!😆 خندیدم و گفتم:مبااااااااارکه عزیزدلم،نشون میده بزرگتر شدی،خانومتر شدی،مبارک باشه گلم. پرسیدم حاا چرا گریه میکنی؟درد میکنه؟ گفتی نه!زشت شدم!!😀 الهی دورت بگردم،محیای من،دنیای من.😘😘 حسامو ک لباس پوشوندم.بغلت کردم،بوسیدمت و بازم بهت تبریک گفتم.کم کم حال و هوات عوض شد و تعریف کردی ک موقع خوردن توت فرنگی توی تایم تغذیه متوجه شدی دندونت افتاده.خانم بهوندی هم بهت تبریک گفته بود....
9 بهمن 1397

آشپزی با شرایط خاص!😁

(حسام) توی ۸۰درصد آشپزیهام توی بغلمی.😀 اون ۲۰ درصد هم وقتیه ک خوابی!😉 میدونم کاری بس خطرناک است و خطر داره حسن و اینا!ولی واقعا چاره ی دیگه ای نیست! از وقتی یاد گرفتی روی شکمت غلت بزنی،تا میذارمت توی کریر،گرد میشی و میخای بری روی شکم!😀 روی شکم هم ک میری زود حوصلت سر میره و بغل میخای!😆 پیش بابا یا محیا هم ک باشی بازم زود حوصلت سر میره و میای بغلم. خلاصه اینکه همه ی راهها ب بغل مامانی ختم میشه!😁😘 این قضیه رو ب فال نیک میگیرم،حتما در آینده آشپز خوبی میشی و جای آشپز بوراکو میگیری!😆❤ محمدحسام، تا این لحظه ۳ماه و ۲۵ روز سن دارد.❤😘   پ.ن:بعد از انتشار این پست متوجه شدم پست قبلی هم گفته بودم ...
3 بهمن 1397

بچرخ تا دنیا به کامت بچرخه!😀

(حسام) چند روزیه ک خیلی سعی میکنی غلت بزنی.تا ۸۰%هم موفق میشدی.ولی باید کمکت میکردیم تا از کمر بری روی شکم!😉 امروز صبح ساعت ۱۰ و نیم من و محیا کنارت نشسته بودیم.محیا داشت با تبلتش بازی میکرد.به عشق دیدن تبلت برای اولین تونستی بدون دخالت و کمک کسی کامل غلت بزنی و از کمر بری روی شکمت😘😘 من و محیا از خوشحالی جیغ کشیدیم😅😀 دوباره گذاشتمت روی کمر و دوباره تنهایی غلت زدی.محیا میگفت نه داداشی بسه،بقیشو نگه دار وقتی بابایی اومد نشونش بده!😁(میترسید تموم شه😆) دورتون بگردم عزیزای من،ایشالا چرخ گردون همیشه ب مرادتون بچرخه.❤❤ پ.ن:کارت حافظه ی گوشیم با یه عاااالمه عکس و فیلم سوخت!😭خاله حمیده قراره اطلاعاتشو ریکاوری ...
30 دی 1397

دختر کوهِ نمک،دختر عزیزه.😘

دختر که داشته باشی انگار خودت را با دست خودت پرورش می دهی ... انگار مادری را از کودکی تجربه می کنی ... دختر است، از کودکی آفریده شده برای مادری، آن هنگام که عاشقانه موهای عروسکش را شانه می زند و قربان صدقه های مادرانه اش را نثار عروسکش می کند، لالایی برایش می خواند و به رویش می خندد ... دختر است، آفریده شده تا از کودکی از عزیزانش مراقبت کند، آن هنگام که خسته از مشغله های روزانه کنارت می نشیند و دست هایت را با دست های کوچکش نوازش می کند ... وقتی حتی نه پدر و نه همسر دردت را نمی فهمند، به چشم هایت خیره می شود و می گوید: مامان چرا خوشحال نیستی؟! دختر که داشته باشی باید غمت را پنهان کنی، بغضت را فرو بری و بخندی، راحت با غمت می شکند ... او ماد...
13 دی 1397

سه ماهگی محمدحسام.

سه ماهگیت مباارک باشه مرد کوچک من.😘 انشالله ۱۲۳ساله بشی.😁😘 همه ی آرزوهای خوب و قشنگ تقدیم شما ک آرام جان منید.❤ حسام سه ماهه ی من حسابی قلقلکی شده،طوری ک واسه عوض کردن لباس یا ماساژ بدنش با روغن با صدای بلند میخنده!😀 خدارو شکر خوابت خیلی بهتر شده.نفخ و دلپیچت کمتر شده.خیییییلی خوشرو و خندون شدی و وقتی صدات میزنیم با خنده واکنش نشون میدی. میتونی حرکت یه نفر یا یک شئ رو تا حدی دنبال کنی. اوائل ماه خیلی ب پنکه ی در حال حرکت توجه نشون میدادی ک حالا کمتر شده و دیگه سرگرمت نمیکنه! تلویزیون و ساعت دیواری هال خیلی توجهتو جلب میکنن! محیا ک باهات حرف میزنه خیلی ...
8 دی 1397