محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

کمربند نارنجی محیاگلی😘

یکی از بهترین خاطرات این تابستان محیا گلی،کلاس کاراته بود. بیشتر هم بخاطر هم دوره بودن با مائده و عباس و عماد بچه ها ی خاله.😍 کلی بهشون خوش گذشت. قبل از کلاس میرفت خونه ی خاله و با هم تمرین میکردن،بعد از کلاس هم اغلب به بهونه ی کاراته میرفت خونشون و کلی خوش میگذروندن.😍🥰 نتیجه ی این تلاشها هم کمربند نارنجی بود که نصیب هر چهار نفرشون شد.👏❤️ روزی ک محیاگلی با کمربند نارنجی وارد خونه شد از خوشحالی جیغ کشیدیم و بغلش کردیم و بهش تبریک گفتیم.😘 خیلی خوشحال بودم ک نتیجه ی زحماتشو گرفته.❤️👏 خودشم خیلی خوشحال شده بود.🥰 به افتخار این ارتقا ، هم شام رفتیم کره کباب که تازه افتتاح شده بود و شام کباب مهمونشون کردم...
12 مهر 1401

مهر ۱۴۰۱

باز آمد بوی ماه مدرسه...... یکی از نوستالژیکترین جملات و شعرها خرید وسایل و لوازم التحریر محیا امسال تلفیقی بود از خرید آنلاین و حضوری😁 همه هم با سلیقه و انتخاب خودش🥰😘 شنبه دوم مهر ماه بود صبح بعد از بیدار شدن،ناهارو حاضر کردم،بچه ها ک بیدار شدن،صبحونه خوردیم و رفتیم به سمت مهدکودک گل نرگس واسه آقا حسام😍 کلی خوشحال بود و ذوق داشت😘 محیا واسش کیک و آبمیوه خرید و در حالیکه حسام از خوش حالی بند نمیشد رفتیم مهد اما هر چی در زدیم باز نکردند😂 تلفنشون هم خاموش بود😅 دست از پا درازتر در حال برگشت بودیم که تماس گرفتن و گفتن چون صدای آهنگ بلند بود متوجه ی صدای در نشده بودن و .....ما هم برگشتیم😁 فضای خیلی خو...
3 مهر 1401

روزنامه دیواری کلاس سوم محیاخانم❤️

اولینها همیشه توی ذهن ثبت میشن و خاطرش همیشه شیرینی خودشو حفظ میکنه. امسال برای اولین بار درست کردن روزنامه دیواری را تحربه کردید. اولین روزنامه دیواریتون درباره ی حاج قاسم سلیمانی بود.با بچه های گروه جمع شدید خونه ی سارا .❣️ دومین روزنامه دیواری درباره ی حجاب و عفاف بود که خونه ی ما جمع شدید. این تجربه برای حسام هم خیلی خوشایند بود و حسابی بهش خوش گذشت.به دالیا که میگفت دانیال!😅 تا مدتها هم میگفت ریحانه حسنی بیاد خونمون و بیشتر از همه همبازی ریحانه بود😅❤️ سومین تجربه هم خونه ی دالیا بود و موضوع روزنامه دیواری هم ۲۲ بهمن بود. اسم گروهتون هم گروه علم هست.توی واتساپ هم...
26 اسفند 1400

کوه زمستان ۱۴۰۰

یکی از ویژگیهای خوبی که داریم اینه که حسابی پایه ب بیرون رفتنیم و هروقت هوا خوب باشه و من و بابا سرکار نباشیم،سریع بساط ناهار یا چای رو حاضر میکنم و میزنیم به دل طبیعت.😍 جای محبوبمون هم کوههای نزدیکمونه که حسابی دنج و باصفاست و به هممون خوش میگذره.❣️ علاوه بر کوهنوردی،ماسه بادی کنارش هم لذت زیادی داره و یه عالمه خاک بازی میکنید و خوش میگذروندید.😍 بالای کوه هم آتیش درست میکنیم،آهنگ میذاریم و مسابقه‌ی جیغ و کِل و سوت راه میندازیم!😅❤️ همیشه خوش باشید عزیزای مهربون و دوست داشتنی من😍❤️ ...
26 اسفند 1400

جشن پیشواز سال ۱۴۰۱ در مدرسه

خوبی مدارس حضوری اینه که مناسبتهارو دوبار جشن میگیرید،یه باز توی مدرسه و یه بارم توی خونه!😁❤️😍 خانم معلم مهربونتون گفت برای سفره ی هفت سین هر کدومتون هر چیزی میتونید بیارید و یه سفره ی قشنگ با کمک شما تزیین کرد.😍 محیا گلی یه بسته کاکائو برد و آینه.(لحظه ی آخر خانم غبیشاوی پیام داد که آینش شکسته و محیاخانم آینه ی مارو برد) روزگار به کامت باشه گل دختر شیرینم،الهی تا جهان باشد به شادی در حهان باشی😘😘😘😘 خیلی بهت خوش گذشته بود،یه کش موی صورتی هم بهتون عیدی دادند.😉🌸 همیشه خوش باشی عزیز مهربونم ❣️😘❤️ ...
26 اسفند 1400

جشن تکلیف محیاخانم😍

روز چهار ۱۸ اسفند ماه،جشن تکیف محیاگلی خوشگل من بود.😍😍😍 عزیزدل من،محیا کوچولوی دوست داشتنی من خانم شده و به سن تکلیف رسیده.🥰❤️😘 الهی من دورت بگردم ک انگار همین دیروز بود ک تاتی تاتی یادگرفتی.😍😍😍❤️❤️😘😘 چقدر خوشحالم که گل دختر مهربونم داره آروم آروم بزرگ میشه و خدا به من لطف داره ک شاهد بالندگیش باشم.😘❤️ امیدوارم جشن تکلیفت سرآغازی باشه برای بهتر اندیشیدن و بهتر تصمیم گرفتن.❤️❤️ خیلی دوستت دارم محیای عزیزمممم❤️❤️❤️ ...
26 اسفند 1400

اولین تجربه کتابخونه آقاحسام😍

روز چهارشنبه ۱۸ اسفند همراه محیا خانم و آقاحسام پیاده رفتیم کتابخونه.😍 محیا که از بچگی عشق کتاب بود و عضو کتابخونه هم بوده و خاطره ی خوشی از کتاب و کتابخوانی و کتابخونه داشت،کلی ذوق کرده بود😍 اما بخاطر کرونا و دوری از مکانهای عمومی این اولین تجربه ی کتابخونه رفتن حسام بود!😁😍 از قبل بهش گفته بودم توی کتابخونه نباید بلند صحبت کنیم و ....اما کو گوش شنوا؟؟😅 توی سالن با خوشحالی میدوید و بلند حرف میزد،خیلی سریع سالنو ترک کردیم و رفتیم قسمت کودکان محیای گل و شیرین زبونم با کتابهای مشغول شد😍❤️❣️ حسام عزیز و شیطونم هم توی اتاق با اسباب بازیها مشغول شد البته با یه عالمه سوال😉😍 یه کتاب انتخاب کردم و وا...
20 اسفند 1400

ماشین بزرگ

مثه اغلب پسرای دنیا، حسام هم عاااشق ماشینه😁❤️ از همون بچگی که هنوز درست نمیتونست راه بره عاشق ماشین بود و توی خیابون ک ماشین سنگین میدید کلی ذوق میکرد.😁💖 بزرگتر ک شد و میتونست راه بره،هر جا ماشین سنگین میدیدم باید میایستادیم کنارش تا خوب نگاش کنه و با عشق و علاقه به تایرها و چراغهاش دست بکشه و نوازشش کنه!!!😂😘😍❤️ هوا ک خوب بود و پیاده روی میرفتیم،توی خیابونی که ماشین سنگین بود ما هم زیگراگی و دنده سنگین حرکت میکردیم چون باید به تناسب حضور ماشینها از این‌ر خیابون میرفتیم اونور خیابون و میاستادیم تا حسام خان با ماشینها چاق سلامتی بکنه!!😅❤️❤️ با وجود اینکه یه عالمه ماشین اسباب بازی داری ولی بازم دلت یه ماشین ...
5 بهمن 1400