محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

اولین تجربه دندانپزشکی محیا😘

میگن هرچی برای خود میپسندی،برای دیگران بپسند و هر چه برای خود نمی پسندی،برای دیگران هم مپسند! این ”بپسند“ و ”نپسند“ واسه بچه هامون خیلی پررنگتره!😉 من همیشه از دندونپزشکی فراری بودم!(و البته هنوزم هستم...😅) برای همینم اصلا دوست نداشتم دندونهای بچه هام مشکلی پیدا کنن و کارشون ب دندونپزشکی بکشه! اولین باری ک متوجه شدم یکی از دندونهای محیام،یه کوچولو سیاه شده،دور از چشمِ محیا،شام غریبونی ب پا کردم!😅😭 آخه خیییییلی مراقب دندوناش بودم.هرچند الان میدونم دیگه زیادی حساس بودم!😅😆 خدارو شکر محیا ب نسبت همسن و سالاش دندونهای سالمتری داره.دندونهای جلوییش اصلا پوسیدگی یا بدرنگی ندارن و کاملا سالمن.ام...
29 خرداد 1398
1004 24 16 ادامه مطلب

محیاخانومِ کدبانو😘

(محیا) خیلی وقته که ظاهرا مسئولیت مرتب کردن اتاقتو ب خودت سپردیم. البته معمولا مرتب کردن با خودمه و مسئولیتت خلاصه میشه در اینکه:”بعد از بازی،هر وسیله رو سرجاش بذاری!“😉 خب طبیعیه ک با تمام این تخفیفها😉 بازم گاهی اتاقت نامرتب باشه و با توجه به سنت هیچ اعتراضی وارد نیست!😀 وقتی ازت بخام اتاقتو مرتب کنی،اولین حرکتت،کمک خواستن از باباست!😁 در ظاهر قراره بابا فقط کمکت کنه!ولی در واقع،شما فقط نظارت میکنی و بابا همه ی زحمتشو میکشه!😀 البته بی انصافیه اگه نگم خیلی وقتها هم خودت ب تنهایی از پسش برمیای عزیزکم و واقعا هم کارتو خوب انجام میدی.😘   دیروز اتاقت بدجوری بهم ریخته بود. ...
25 خرداد 1398

آبله-آبله😀

در حالی که بیصبرانه منتظر بودیم برای اولین بار ”بابا“ و ”ماما“ و ”دَ دَ“ ازت بشنویم و تو همچنان در دنیایِ ” اَقو“ و ”آغا“ سیر میکردی،با یه کلمه ی جدید حسااابی غافلگیرمون کردی!😀😘 هفدهم خرداد بود که من و محیا و بابا اصرارت میکردیم ک حداقل! بگی بابا!!😅 تو هم احتمالا توی رودرواسی!به اذن خدا زبون باز کردی و گفتی:”آبله،آبله!!“😂😀😘 بیشتر از دو-سه ساعت دائم تکرارش میکردی و با هربار ”آبله،آبله“گفتنت،ما از خنده ریسه میرفتیم و تشویقت میکردیم!😀❤ دیگه ول کن نبودی و با خنده و آبله-آبله گویان نگاهمون میکردی و منتظر خنده هامون بودی!😀💋...
23 خرداد 1398

نماز عشق!

نماز عشق میخوانی،جانانم😘😍 وقتی بعد از اینکه نتونستیم حریف حسام بشیم،بردمش یه اتاق دیگه!محیا اومد دنبالمون و گفت:بدون شیطنت حسام،نماز مزه نداره!!😀و خواست ک برگردیم کنارش!😁 محیای گلم،با وجود شیطنتهای حسام،باز هم با حوصله و مهربونی باهاش رفتار میکرد و دلش نمی اومد از خودش برنجونش!😘😘 محیا تا این لحظه ۶ سال و ۵ ماه و ۱۱ روز سن دارد.😘 محمد حسام تا این لحظه ۸ ماه و ۱۳ روز سن دارد.😘 ...
21 خرداد 1398

حس خوبِ قدردانی!

حسِ خوبِ پیام! وقتی بشدت درگیرِ کارِ خونه و بچه ها باشی و این پیام مدیر سابقتو ببینی چ حاااالی میده!😄 مدیر اون یکی مدرسه هم برای اینکه مدرسه ش کلاس بگیرم واسم دوجا سفارش سرویس رفت و آمد داده!😉اما چون قرار نیست برم مدرسش،اونو جدی نگرفتم.😅   و وقتی از مهمونی برگشتی و این پیام دانش آموز سابقتو ببینی،باز هم چ کیفیداره!😊😍 میدونم خیلی لوسه گذاشتنِ این اسکرینها!!!😅😅اما حال خوبو ب اشتراک گذاشتم تا هروقت این صفحاتو ورق زدم و توی برگ برگ خاطرات بچه هام غرق شدم،حسم بهتر و بهتر بشه!😊   سعی میکنم خیلی زود یه پست دیگه بذارم ک این لوس بازیو بشوره ببره!!😀😜     ...
21 خرداد 1398

هشت ماهگی آقاحسام.😘

آقا حسام گلم،نفس مامان،پایان هشت ماهگیت مبارک باشه.😘 واسه این ماه هرکاری کردم بخوابی ک به شیوه ی ماهگردهای قبلیت ازت عکس بندازم موفق نشدم و سریع مینشستی و در میرفتی!😀❤ گل پسرکم توی این یکماه ماهرانه چهاردست و پا میرفتی.برای نشستن هم خیلی جالبه ک اصلا هیچ دوره ای😘 نیازی ب بالشت و تکیه گاه نداشتی و هزار ماشالله خیلی زود یادگرفتی بدون کمک بشینی.از تک پله ی آشپزخونه و حمام هم میتونی بالا بری و پایین بیای👏👏 دومین دندونت هم دقیقا در روزی ک ۸ ماهه شدی جوونه زد.❤ از اواسط ماه،یعنی وقتی ۷ ماه و نیم بودی.دستتو ب وسایل و مبل و ... میگرفتی و ب تنهایی می ایستادی💟 یکی از اداهای جدیدت این بود که،بینیتو از ب...
18 خرداد 1398