محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

آخرین های سال ۹۷

آخرین جمعه ی سال ۹۷ ب پیشنهاد محیا گلی ناهار ماهی داشتیم و بعد از ناهار رفتیم طبیعت گردی. محیا کلی کُنار جمع کرد.هرچند چون خیلی شیرین بودن زیاد خوشش نیومد و فقط دو-سه تا خورد.😉 این پروانه ی خوشگلو ب آرومی روی انگشتش گرفت و خیلی زود روی گلها گذاشتش و مراقبش بود تا پر بزنه و برگرده خونشون!😉😘 روز خوبی بود و به هممون خیلی خوش گذشت. آخرین پنجشنبه ی سال هم کنار مزار مادرم بودیم.و باز هم جای خالیش بزرگترین غم اینروزهای ماست.💔 برای شادی روح همه ی پدران و مادران آسمانی الفاتحه مع الصلوات.🌹🌹 ...
26 اسفند 1397
1276 17 12 ادامه مطلب

نوروز ۹۸ در پیش دبستانی محیا

عید نوروزِ امسال،خیلی زود ب پیش دبستانیِ محیا اینا رسید!😆 روز چهارشنبه ۲۲ اسفند،ساعت ۱ و نیم جشن نوروزی تدارک دیدن و کلاس تعطیل شد تا ۱۷ فروردین. صبح من و محیا یه کلمن شربت آماده کردیم.محیا زحمت خرید لیوانهای یکبار مصرفو کشید و بچه ها و مامانارو شربت آناناس مهمون کردیم.حسابی استقبال شد و خیلی تشکر کردند. بیشترین ذوق محیا برای جشن،ب این دلیل بود ک خانم مربیشون اجازه داده بودن هر لباسی میخان بپوشن و محیا واسه پوشیدن لبتس عیدش روز شماری میکرد.😁😘 دلت آبی تر از دریا عزیزم ب کامت گردش دنیا عزیزم الهی همیشه چون گل بخندی بهارانت خوش و زیبا عزیزم 💖💖💖💖💖💖 محیا و تارا و نر...
24 اسفند 1397

هوا دلپذیر شد!😉

هر چقدر از هوای خوب و بهاریِ اینروزا بگم،کم گفتم!😊👌 روز جمعه(تنها روزِ تعطیلی بابایی)،از اونجایی ک هوا ب شددددت ۴ نفره بود!!😆(من و بچه ها و باباشون😅)،بعد از ناهار و خوابِ قیلوله ی بابایی،بساط چای و تخمه رو برداشتیم و زدیم ب دل طبیعت!😉 رفیتم سمت باغ مستوفی.هوا فوق العاده بود! کلاهِ خوشگلِ محیا،هنرِ دستِ مامان بزرگشه.👌 با نزدیک شدن غروب،هوا داشت رو ب سردی میرفت.عزم برگشت کردیم ک محیا یاد دخترعمش افتاد و اصرارررر ک بریم خونشون! بابا میگفت الان بدموقس و درست نیست بریم!رای من ممتنع بود ک بخاطر اصرارهای محیا، ب نفع محیا تغییر کرد.😆 خلاصه از محیا اصرار بود و از بابا انکار...
19 اسفند 1397

پیاده روی!

از وقتی حسام روابطش با کالسکه حسنه شده!مصمم تر شدم واسه پیاده روی و ورزش!😉 اولین پیاده روی از یه ظهر!! شروع شد!😅 هوا ظاهرا خوب بود،تصمیم گرفتیم بریم پارک بانوان ک نزدیک خونه س،ولی بمحض اینکه از خونه زدیم بیرون،آفتاب با قدرت تمام ب سمتمون نشونه گرفت.😆 ما هم سریع جهت حرکتو عوض کردیم و پشت ب آفتاب در سایه ی ساختمونها یک ساعتی پیاده روی کردیم و برگشتیم خونه.😉 پیاده دروی دوم واسه خرید کفشِ عیدِ محیا بود. بعد از اذون مغرب،من و محیا و حسام زدیم بیرون.حسام خیلی زود توی کالسکه خوابش برد و خدارو شکر اصلا اذیت نکرد. حاصل این پیاده روی،یه جفت کفش واسه محیا و یه پاوربانک ۲۰هزار بعنوان عیدی از طرف بابا ب من بود!😉 روز سوم،بخ...
18 اسفند 1397

پنج ماهگی محمد حسام.❤

۵ ماهگیت مبارک باشه عزیزممم.😘 داری کم کم بزرگ و آقا میشی گل پسرکم.💖 دیگه کاملا میتونی وسائلو با دستت بگیری و نگهداری. تلاش میکنی شیشه شیرتو تنهایی نگه داری.تقریبا میتونی ولی مدت کوتاه،و بازم ب کمک ما نیاز داری. جای شلوغ و جدید ک بریم،اگه محیط بسته مثه خونه باشه بی تاب و ناآروم میشی اما توی فضای باز راحت و سرحالی.خیلی جالبه ک توی این سن تشخیص میدی ”هیچ جا خونه ی آدم نمیشه!“😀 مامانی شدی،شدیدا غریبا!!!!سابق بر این بابا تورو میخوابوند و بغلش آروم بودی.ولی دیگه خبری از اون روزهای پرشکوه نیست!😁 بغل هر کی باشی،کافیه صدامو بشنوی یا منو از دور ببینی،اونقدر بی تابی میکنی ک مجبور میشم کارمو رها کنم و بغ...
11 اسفند 1397

روز مادر ۹۷

امسال روز مادر،روز عجیبی بود!!هم وحشتناک سخت بود و هم شیرین!! سخت بود؛چون اولین سالی بود که روزِ مادر،بی مادر بودم!😢💔 شیرین بود؛چون بهونه های شیرینی برای زندگی در کنارم بودند و هوامو داشتند.💖 محیای مهربونم با ذوق و شوق و یواشکی با بابایی حرف میزد و واسه روز مادر نقشه میکشید!😘😘 الهی دورت بگردم نازنین محیای من،ک قشنگ ترین بهونه ی زنده بودنمی.😘💖 بهترین هدیه م یه نقاشی خوووووشگل از محیا بود،به همراه یه شکلات و یه کاردستی که به کمک خانم بهوندی ساخته بود و یه رم ۳۲گیگ واسه موبایلم. 💖 توی حال و هوای به شدت غم انگیزِ امسال،به جرات میتونم بگم محیا مثه یه چراغ روشن توی تاریکیِ مطلق بود! وجودش...
9 اسفند 1397

یه آخرِ هفته ی خوب.😄

پنجشنبه بعد از مزار،دایی منصور و خانمش و خاله حاجیه اومدن خونمون و شام مهمونمون بودن. هر چقدر محیا مودب و مهمون نواز بود،حسام بداخلاق و بی تاب بود و فقط میخواست بیاد بغلم!😁😀 با اینحال خیلی خوش گذشت.مخصوصا موقع بازی!😉 واسه پانتومیم محیا رفت با خاله حاجیه و من و زن دایی یه گروه شدیم! گروه محیا همه ی امتیازارو گرفت.اما زن دایی حتی آسون ترین کلمه ها(تلویزیون رنگی،بچه ی زشت،فرودگاه امام خمینی)رو هم نمیتونست حدس بزنه!و سر این قضیه کلی خندیدیم!😂 موقع بازی کودک شو هم با اینکه بدون آمادگی قبلی بود،همه ی ستاره هارو گرفتیم و من همه ی جوابام درباره ی محیا درست بود.😘ما اینیم دیگه!💪😆 روز جمعه هم به ا...
5 اسفند 1397
1