محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

عشقِ برچسب😃

یکی از جاذبه های گردشگری خونمون،درب اتاق محیاطلاس.هر بچه ای ک میاد خونمون حسابی جذب درب اتاقت میشه و تا مدتها مشغول دیدن اینهمه برچسب میشه گفتم تا برچسبها ب فنا نرفتن،عکس از درب اتاقت بگیرم ک یادگار بمونه   این عکستو من دوست دارم     اما تو این عکستو ترجیح میدی و میگی عروسا بادبزنشون این شکلی میگیرن         این النگوهای خوشگل هم هدیه ی من و بابا ب گل دخترمون بود                         محیای عزیزم تُ خلاصه اي هستي از تمام آنچه براي ...
30 تير 1396

مدیریت زمان!

  تقریبا یکساله بودی ک بعد از دوشب بیداری و کمبود خواب شدید بطور کاملا یهویی چهارگوشه ی واتساپو بوسیدم و گذاشتمش کنار!!بیشتر از یه سال واتساپ نداشتم و هم راحتتر بودم و هم اینکه وقت اضافه میاوردم!!توی اون مدت هم هیچ چیز مهم و خاصی رو از دست ندادم!       سه روز پیش ساعت ۴بامداد بود ک بعد از اینکه خوابیدی بازم واتساپ بیچاره رویِ دلِ من و همه ی اوقات مرده و زنده ی زندگیم سنگینی کرد!چک کردن پیامها و چتهایی ک گاها یکی دو ساعت وقت میگیرن بدون اینکه کوچکترین فایده ای داشته باشن!گاهی یه پیام از کسی میاد ک تا مدتها ذهنتو مشغول میکنه و باعث ناراحتی میشه!اینبار تصمیم گرفتم زمان استفاده رو مدیریت کنم!تصویر...
22 تير 1396

شعبده باز کوچک❤️

  اجازه گرفتی با وسایل خیاطیم بازی کنی!ب شرط اینکه بعد از بازی همه رو سر جاش بذاری قبول کردم(هرچند میدونستم درمیری )       بعد از بازی،بهت گفتم وقت خوابه و باید وسایلتو جمع کنی....مثه همیشه اخمات رفت توی هم!!یادآوری کردم ک قرارمون همین بود!!قبول کردی و سعی میکردی روبانهایی ک باز شده رو مثه قبل تا بزنی                 هرچند موفق نشدی ولی باعث شدی کلی بخندیم         بعد هم مثه همیشه ب بابا متوسل شدی و گفتی:بابا بیا کمکم کن،همش ک من نباید کار کنم!! امان از دخترک شیرین زبون و...
14 تير 1396

تولد زورکی😃

  دوشب قبل ازم قول گرفتی ک حتما فرداش واست تولد بگیرم!!خیلی اصرار داشتی!!هر چقدم توضیح میدادم ک تولد سالی یه باره و هروقت ۵ ساله شدی بازم واست جشن تولد میگیرم قانع نمیشدی و میگفتی واسم کیک و فشفشه بگیرید و وقتی رفتم دستشویی چراغارو خاموش کنید ک وقتی برگشتم سورپرایز بشم!!!آخه فسقلی تو سورپرایزو از کجا بلدی؟ فردا عصرش فرستادمت خونه خاله زهرا ک با بچه ها بازی کنی و قصد داشتم واست کیک بپزم.اما یه سری وقایع الاتفاقیه پیش اومد ک شدیدا حالمو گرفت!!شب ک برگشتم یادم افتاد ب قولی ک بهت داده بودم.رفتم نزدیکترین قنادی محل!فقط همین یه کیک آماده رو داشت.گفتم روش بنویسه و بابا رفت کیکو آورد!       عجب خوش...
13 تير 1396

یادها و خاطره ها

  نمیدونم وقتی بزرگ بشی هنوزم ب دهه شست میگن نسل سوخته یا نه یا اینکه تو دلیلشو میدونی یا نه عرضم ب خدمتت احتمالا تا الان متوجه شدی ک من یکی از متولدین همین نسل سوخته م...سرفرصت واست توضیح میدم چرا مارو نسل سوخته میگن اما شاید یکی از بیشمار دلایلش این باشه ک اطرافیانِ ما مثه شما دهه نودیا خاطرات مصور و حتی غیرمصور زیادی ازمون ندارن.کسی تاریخ جوونه زدن اولین دندون و اولین گامهای مستقل و اولین حروف و کلمات و هزارن اولین دیگه رو واسمون ثبت نکرد.کل خاطراتی ک من از نوزادیم داریم خیلی مختصر و مفیده:خیییییلی خوشخواب و آروم بودم.نه شیشه گرفتم و نه پستونک.تپل و سفید بودم با یه عاااالمه موی صاف مشکی و مژه های بلندی ک ب شوخی میگفتن...
11 تير 1396
1