محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

مستوفی

خوشا خوزستان و هوای اسفندماهش😍😁 هر چقدر از دلپذیری هوای اسفند خوزستان بگم،کمه🤩 هوا واسه ما چهارنفرس😁 :من و عشقم عدنان و ثمره ی عشقمون محیا و حسام😍❤️ (آخه چرا عکسا اینجوری آپلود میشن😂) ...
20 اسفند 1401

اردوی رامهرمز

روز پنجشنبه ۱۱ اسفند دانش آموزای دبیرستانمونو بردیم اردو. محیاگلی هم جز مهمونای افتخاریموم بود😍 مقصدمون رامهرمز بود،اول رفتیم پارک کوهستان مهربان و زهرا هم دوستای خوب محیا شدند بعد رفتیم پارک شقایق ، بچه ها توی شهربازی مشغول شدند و ناهارو همونجا صرف کردیم بعد از ناهار رفتیم عمارت صمیمی همیشه خوش باشی محیای مهربون و عزیزمممم😘💖❤️ ...
18 اسفند 1401

اولین خرید مستقل حسام 😘

محیا ک کوچیک بود،دیوار ب دیوار خونمون یه سوپرمارکت بود و انبارش! خریدامون با محیا بود😁 بزرگتر ک شد،هم سوپرمارکته از اونجا رفت و هم ما اسباب کشی کردیم 😉 حسام تابحال تنهایی نرفته چون این آپشن از بین رفته و اینقدر نزدیک سوپری نداریم! چند بار ک محیا میخواست بره مغازه،حسامم دوست داشت همراهش باشه🥰بهش قول دادم یادش بدم چطور بره و مراقبش باشم ک بتونه تنها بره😘 امروز ظهر دلمون بستنی قیفی خواست،برا حسام توضیح دادم ک نباید تنها بره و باید من مراقبش باشم و بعد پولو توی جیبش گذاشتم و نحوه ی رد شدن از خیابون و راه رفتن کنار جدولو یادش دادم تا چند متری مغازه باهاش بودم و بیرون منتظرش موندم ک خودش خرید کنه با کلی ذوق خریدشو کرد...
16 اسفند 1401

قورمه سیاه😁

حسام به قرمه سبزی میگه:خورشت سیاه!!!😁ب خاطر رنگ خورشت،البته شایدم پیشگوی خوبیه!!!!😂 محیا عاشق قرمه سبزیای منه و میگه هیچ قرمه سبزی مثه قرمه سبزیای من نمیشه.(قربونش برم درباره ی استامبولی،ته چین مرغ، سالادالویه و سالاد پاستا و تقریبا همه ی غذاهام همینو میگه😁😍🥰) شب با خاله صدیقه تلفنی گپ میزدیم ک گفت ناهار فرداش قرمه سبزیه! بعد از قطع تماس منم مشغول پخت قرمه شدم..... همزمان هم مشفول شستن ظرفا شدم. بچه ها after dinner گشنشون شده بود ، ماکارونی سریع واسشون آماده کردم بعد از صرف شام سری دوم،رفتیم لالا توی رختخواب ب این فکر کردم که شعله ی زیر قرمه رو خاموش کردم آیا؟؟و دقیقا یادم افتاد که خاموش کردم!!!!! صبح با صدای خش ...
15 اسفند 1401

نمایش شیر خودخواه و خرگوش باهوش

سه شنبه ی هفته ی پیش، نمایش شیرخودخواه و خرگوش باهوش بود. با دوستات قرار گذاشتید،بابا شما و دالیارو رسوند تالار رضوان بعد از نمایش هم من و حسام اومدیم دنبالتون. چون قرار بود با خاله معصومه بریم خونه خاله حاجیه،من و حسام نتونستیم نمایشو ببینیم ب جاش رفتیم پارک رضوان و اونجا منتظر اتمام نمایش بودیم خدارو شکر بهتون خوش گذشته بود،هرچند خیلی از اجرا راضی نبودی و میگفتی عموکوشا خیلی بهتر بود ...
15 اسفند 1401

حاملان قرآن

امروز در مراسم جشنواره قرآنی ، محیای عزیزم به همراه دوستانش حاملان قرآن بودند😍 قرآن نگهدارتون 😘 خدارو شکر اجرای خوبی داشتید 👏🥰 بعد از اجرا هم رفتید سالن بوکس که مثلاً استراحت کنید ولی اینقدر بازی کردید و خوش گذشت که خانم کریمی به شوخی میگفت شما شیطان رجیمید نه فرشته!!😂 حسام در طول مراسم حوصلش سررفته بود و حتی پیشنهاد آقای سحابی برای موتور سواری رو رد کرد!😁 اما توی سالن بوکس کلی خوش گذروند.😁😘 قصد نداشتم مدت زیادی همراهتون بمونم ولی وقتی رسیدم خانم خواجه ازم خواست در دوخت آستین شنل بچه ها کمکشون کنم،منم با کمال میل پذیرفتم. ...
5 اسفند 1401

عمو کوشا

یه شب خوب که به هممون خوش گذشت. محیا کنار دوستان و همکلاسیهاش و حسام کنار من بود😍 جُنگ شادی عمو کوشا😉 اولین بار بود که حسام توی جشن یا مراسمی خسته نشد و با خوشحالی دست میزد و شادی میکرد.😍😘 آخرین بار ک اومده بودیم جُنگ شادی ،حسام خسته شده بود و دائم میرفت کنار سِن ، اما اینبار عااالی بود،جایزشم یه کتاب از نمایشگاه کتاب بود😉🥰 همیشه خوش باشید عزیزای من😍🥰 ...
11 بهمن 1401

محیا عشق کتاب😍

یکی از لذتهای دنیا تماشای محیای نازنینم هنگام مطالعه ی کتابهاست.😍💞💖 از سنین خیلی پایین ب کتاب علاقه نشون میدادی،خیلی زود خودکار به دست شدی و روی دفترها و کتابهام یادگاری ثبت کردی!!😁💖 خیلی دوست داشتی برات کتاب بخونم و از وقتی تونستی بخونی شروع کردی به مستقل کتاب خوندن،اپلین کتاب طولانی که خوندی کتاب دوری سانتاماگوری بود،بالای ۲۰۰ صفحه داشت و خیلی سریع خوندیش.دیگه بهت مزه داد و رفتی سراغ رمانهای رده ی سنی خودت.😍😍😍 کتاب یه قل دو قل طاهره ایبد رو یه غروب تابستونی گرفتی،شب موقع خواب ازم اجازه گرفتی کمی بیشتر کتاب بخونی و بعد بخوابی،ساعت ۵ و نیم صبح بیدارم کردی و با اشتیاق گفتی تازه کتابمو تموم کردم و میخام بخوابم!!!😍💖 ...
8 بهمن 1401