محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

نوروز ۹۷ - دیلم

روز سوم فروردین رفتیم خونه ی بابابزرگ و همونجا با خان عمو و عمه ها تصمیم گرفتیم فردا صبح زود بریم دیلم. ساعت ۱۲-۱شب برگشتیم خونه و ۷ صبح راه افتادیم ب سمت دیلم. صبحونه رو امیدیه صرف کردیم.   بمحض رسیدن و پارک کردن ماشین،رفتیم خرید. یه بادبادک خریدی و یه عروسک توی وان حموم و یه لاک آبی و ۲تا دی وی دی انیمیشن! ما هم دوتا پتو گرفتیم و یه سری وسایل. بعد از ناهار(جوجه کباب)تصمیم گرفتیم بریم دریا و آب بازی،برگشتم از بازار واست بلوز و شلوارک گرفتم ک راحت آب بازی کنی،تا خاستم پولو حساب کنم تو و عمه امل رفتید سمت بقیه و توی راه زمین خوردید و زانوی سمت راست و کمی هم آرنجت خراش برداشت. الهی فدات شم،کللللی گریه کردی.خیلی دنبال ...
26 فروردين 1397

نوروز۹۷ - سربندر

امسال بارون کمی داشتیم و توی زمستون هوا خیلی سرد نشد،ب همین دلیل خودمونو واسه یه گرمای اساسی توی نوروز و تابستون آماده کردیم! همونطور ک پیش بینی کرده بودیم روزا بخاطر گرمی هوا نمیشد ناهارو بیرون رفت و اولین شب بعد از سال تحویل تقریبا همه ی خونواده پارک ساحلی سربندر جمع شدیم.(خاله زهرا،خاله حاجیه ها و تاجیه و خاله معصومه و دایی منصور) اصرار کردی بری قایق سواری و چون پدالی بود،زحمتش افتاد گردن من و بابا اژدها بعلت تعمیرات تعطیل بود. بعد از شام و گردش رفتیم بستنی باباجون ماهشهر،ک بخاطر جمعیت زیاد و اصرار بچه ها ب گذاشتن چتر! روی بستنی حسابی خندیدیم ...
26 فروردين 1397

نوروز۹۷-تحویل سال

سال ۹۶ هم با همه ی خوبیها و بدیهاش گذشت و یه خاطره شد! سالی ک یه عالمه اتفاقای مختلفو تجربه کردیم.غم انگیزترینشون سوگواریهای ملی و زیباترینشون لحظاتی بودن ک تورو شاد و سرمست از خوشی میدیدم   لحظه تحویل سال ؛ساعت7و45دقیقه و28ثانیه روز سه شنبه 29اسفند1396در بعد از ظهر بود و حیوان سال :سگ طبق سنت هرساله،یه سفره ی هفت سین کوچیک توی خونه ی خودمون انداختیم و بعد از اون همگی خونه ی مامان بزرگ جمع شدیم و کنار هم لحظه ی تحویل سالو جشن گرفتیم.                                   ...
19 فروردين 1397

عروسی

روز ۹فروردین عروسی عمه نوری بود.   حداقل از ۱۰ روز قبل شمارش معکوسو شروع کرده بودی،تا اینکه صبح روز عروسی با خوشحالی از خواب بیدار شدی و گفتی امروز عروسیه!                             خدارو شکر خیلی خوب بود و عمه نوری هم حسابی هواتو داشت و جوری برخورد کرد ک خیییلی بهت خوش گذشت.رقص اختصاصی با تو و دادن دسته گل و شنل برای مدت طولانی و عکسای اختصاصی و .... همه و همه باعث شد یه جشن خوب واست یادگاری بمونه.                 ...
19 فروردين 1397

موی کوتاه!💇🏻

با گرمتر شدن هوا،بیشتر میری حمام و چون موهات بلند بود،سشوار کشیدنش طول میکشید. منم موهام بلند شده بود و میخاستم کوتاهِ کوتاهشون کنم! با هم رفتیم آرایشگاهی ک آخرین بار توی ۳سالگی موهاتو کوتاه کرده بود. بعد از اینکه من موهامو کوتاه کردم،تو خوشت اومد و قبول کردی موهاتو کوتاه کنی! اینبار خیییییلی خانمانه روی صندلی نشستی و بدون هییییچگونه مخالفتی اجازه دادی ب موهات گیره بزنه و کوتاهشون کنه   قربون دخترکم برم ک اینقده خانوم شده             بعد از برگشتن از آرایشگاه هم خودمونو یه پیتزا و ذرت مکزیکی مهمون کردیم         &...
21 اسفند 1396

اولین برف بازی❄️⛄️

یکی از نعمتهایی ک منطق سردسیر دارن و ما ازش بی بهره ایم،لذت برف دیدن و برف بازی کردنه! هر وقت تی وی برف نشون میداد یا شخصیتهای کارتونی آدم برفی درست میکردن،با حسرت میپرسیدی برف چ شکلیه؟یکی از آرزوهات دیدن برف و آدم برفی درست کردن بود. از تابستون همه ی حرفت شده بود برف و ادم برفی! بهت قول دادم هروقت هواخیلی سرد شد بریم یه جا ک برف باشه و بتونی برف بازی کنی. اما امسال خیلی کم بارش برف و بارون داشتیم. ب شوخی میگفتیم از وقتی این تصمیمو گرفتیم خشکسالی شده!باید از تصمیمون منصرف شیم کشاورزا بدبخت نشن   دیگه داشتیم نا امید میشدیم.و تصمیم گرفتیم نهایتش اگه نشد،یه پیست اسکی توی یکی از شهرهای بالا بریم و قال قضیه رو بکنیم. تا ا...
7 اسفند 1396

یه روز تعطیل

امیدوارم زمانی ک بزرگ میشی و این نوشته هارو میخونی،خوزستان عزیزمون از بلای ریزگردها رها شده باشه. بعد از چند روز گردو غبار و تعطیلی مدارس،بالاخره روز جمعه کمی هوا بهتر شد و مطابق هر آخر هفته رفتیم ب دامان طبیعت   اولین کنار امسالو ب همت تو و بابایی خوردیم                                                                   &n...
11 بهمن 1396

❤️جشن تولد پنج سالگی محیاطلا❤️

تولد   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک همه ی زندگیِ من   محیای من،دخترک شیرین زبونم،نفس من،هر روز و هر ثانیه ک از داشتنت میگذره،عاشقانه تر از قبل دوستت دارم. ️     سالروز زمینی شدنت،یکشنبه بود ولی چون من و بابا و اکثر مدعوین شاغلیم،جشن تولدتو موکول کردیم ب روز پنجشنبه تو هم تقریبا از دو هفته قبل از تولدت،واسه جشنت روز شماری و لحظه شماری میکردی. با اینکه جشن تولدت چهار روز بعد بود ولی اطرافیان روز تولدتو فراموش نکردن و سیلی از پیامهای تبریک تولدت رسید ️ ...
28 دی 1396

آنیکا

جریانی داریم با این آنیکایِ شما پارسال ک دوست بابا دو تا بلدرچین واست آورد حسابی باهاش مشغول شده بودی و دوستشون داشتی. یکیشون تونست پرواز کنه و رفت،یکی دیگه هم جان ب جان آفرین تسلیم کرد و ما بهت گفتیم اونم پرواز کرده و رفته پیش دوستش.(حالا هر وقت اینو بخونی حقیقتو متوجه میشی ) تا چند وقت واسشون سوگواری کردی و گررررریه ک دلم واسشون تنگ شده. بعد از اونم همیشه دلت بلدرچین میخواست بابا واست دوتا مرغ عشق خوشگل خرید تا از فکر بلدرچین بیای بیرون.(امید و آرزو )       [img:]         [img:]         [img:] اما فایده نداشت و بازم بلدرچینو بی...
29 آذر 1396