محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

اولین دندون لق محیا

دو شب پیش(یعنی دوشنبه۳دی)ساعت ۱۰ شب بود ک متوجه شدی یکی از دندونای جلوت یه کوچولوووو لق شده!اولش یکم نگران شدی،ولی وقتی بهت تبریک گفتم و خیالتو راحت کردم ک مشکلی پیش نمیاد ذوق زده شدی. بهت گفتم این نشون میده داری بزرگتر میشی و قراره یه دندون محکمتر بجای این دربیاد. دیگه از خوشحالی سر از پا نمیشناختی.آخه تقریبا همه ی دوستات حداقل یه دندونشون افتاده بود و خیلی منتظر بودی دندون تو هم بیفته!😉 دوست داشتی ب همه خبر بدی!😅 میخاستم ب خاله صدیقه زنگ بزنم ک اومدی و گفتی حتماااا بهش بگو ک دندونم لق شده،اما نگو من گفتم بگی!!😀 خاله هم کلی خوشحال شد و بهت تبریک گفت. دیروز هم ک مامان بزرگت ناهار مهمونمون بود با ذوق و شوق دندونتو نشونش دادی. ...
5 دی 1397

جشن یلدا در مدرسه-سال ۹۷

خدارو هزاران هزار بار شکر که نه واسه مهد رفتن اذیتم کردی و نه واسه ی مدرسه رفتن! هم مهدو خیلی دوست داشتی و هم مدرسه رو خیلی دوست داری.لطف خدا بوده ک تا حالا مربیهای مهربون و دلسوز داشتی ک دوستشون داری و دوست دارن و تو خوشحالی.(این قسمتش شبیه یه آهنگِ یلدایی شد😀) خانم بهوندی روز سه شنبه جشن یلدا گرفت.(یلدا جمعه شب بود،زیادی پیشواز رفتید😆) واقعا دستشون درد نکنه که دست تنها و با وجود این وروجکهای شیطون تونست اینقدر قشنگ تزیین کنه و تدارک ببینه.👏 اینم دوست و همکلاسیهای محیاخانم😘 ...
2 دی 1397

یلدای ۹۷

ننه سرما قدمت مبارک❄☃ زیباییهایت را عزیز میداریم❄☃ برایمان دعاکن چرخ روزگارمان درحضور تو به سلامتی و خیر بگردد❄☃ و برف شادی به دل همه ببارد❄⛄ یلدا مبارک...❤❤❤❤ پارسال شب یلدا،همه دور بی بی جمع بودیم. امسال حاجیه خیلی اصرار کرد خونه باباحاجی جمع بشیم اما اصلا نمیتونستم جای خالی مادرمو تاب بیارم. عصری رفتیم مزار و ب بی بی سرزدیم. با اینکه خودم دلسوخته بودم اما بخاطر شادی دل هممون مخصوصا محیاگلی یه دورهمی کوچیک گرفتیم،تنها مهمونمون صفا بود ک شما دعوتش کردی. بمحض اینکه میزو ک آماده کردم،دایی منصور و زن دایی و علی و خاله حاجیه و عسل و آلا سرزده اومدن و کلی خوشحالمون کردن بعد از رفتن...
1 دی 1397

جان جانان😘

تمام گوشه های دنیا را هم بگردم،باز هم جگرگوشه ام شمایید.💋 😘 چقدر خوبه داشتنتون و چقدر شیرینه دیدن لبخندتون😘 همین ک شما سلامت و خندون باشید برای من بسه!مگه یه مادر از دنیا چیز بیشتری میخاد؟!💖 دوستتون دارم و دوست داشتنتون انگیزه ی زندگیمه.😘 و من چقدر خوشبختم که گرمی زندگیمو از خنده های شیرینتون میگیرم.❤💋 جان به جانم هم کنند،جانانم شمایید.💋😘 محیا، تا این لحظه 5 سال و 11 ماه و 16 روز سن دارد محمد حسام، تا این لحظه 2 ماه و 18 روز سن دارد ...
26 آذر 1397

مهرانا

محیا خیلی مهرانارو دوست داره،چون خاله اجازه میده بغلش کنه و باهاش بازی کنه. مهرانا ۳ماه از حسام بزرگتره. چندشب پیش ک مهمونمون بودن،کنار هم گذاشتیمشون ک ازشون عکس بگیریم. مهرانا آستین حسامو میکشید و حسام دستاشو عقب میبرد.هرچقدر حسام بیشتر خودشو عقب میکشید،مهرانا بیشتر دستشو میکشید.😀 خاله میگفت زلیخا و یوسف دهه نودن!😃 هرچقدر حسام حیا بخرج میداد،مهرانا پرروتر میشد.😀😀 😘😘😘😘   محیا ، تا این لحظه 5 سال و 11 ماه و 14 روز سن دارد.😘   محمد حسام ، تا این لحظه 2 ماه و 16 روز سن دارد.😘 ...
24 آذر 1397

یک عدد عشق!😘

آخه مگه داریم دختر از محیام مهربونتر و شیرین تر؟دورت بگردم نازنینم ک با تو دنیام رنگ تازه ای گرفته.😘 صحبت کردنت عالی و بدون نقصه.👌👌 حتی کلمات مترادف و متضادو قشنگ و بجا بکار میبری.متوجه ی کنایه یا شوخی جملات میشی.😉 اما گاهی ک یک کلمه رو اشتباه تلفظ کنی تازه یادمون میفته گل دخترمون هنوز اونقدرا ک توی ذهنمونه بزرگ نشده و هنوز کوچولوی شیرین زبون ماست😉😘 مثلا ب دستمال مرطوب گفتی دستمال مطروب یا مارمولکو میگی مورمولک😀 رخت خشکهارو جمع کرده بودم.میخاستم تا بزنم و بذارم سرجاشون ک اصرار کردی همونجا بمونن و باهاشون بازی کنی!!قبول ک کردم سریع آماده شدی و در نقش فروشنده ی لباس یکی دو ساعتی مشغول شدی😀 چند وقتیه ب...
23 آذر 1397

قهرمان کوچولو!

اینکه میگن ورزشو از کودکی شروع کردیم یعنی همین دیگه؟!😉👇👇 اولین مدال طلای ورزشی حسام در ۲ و نیم ماهگی!😁 چ ژستی هم گرفته ناقلا😄 الهی دورش بگردم،نفس مامان😘 خونه ی خاله ناهید بودیم ک ب پیشنهادِ خاله،با توپ و مدالِ سمانه ازت عکس گرفتیم.😉 ایشالا همه ی زندگیت طلا باشه گل پسرم😘 ...
20 آذر 1397

خانم معلم😉

دیشب عروسکاتو جمع کردی و شدی خانم معلمشون! مثه مربی پیش دبستانیِ خودت،واسشون کاردستی درست کردی.بعد ازشون خواستی اونا درست کنن. با حوصله و با دقت بجای همشون کاردستی درست کردی. نقاشی خودت متمایز از بقیه بود.خطوط نقاشی عروسکات کمی کج بود و توضیح دادی ک:یعنی واسشون نقطه چین کشیدم و اونا پررنگش کردن!😀 الهی دورت بگردم ک تخلیت اینقدر خوبه.😘 چند شب پیش خاله محبوبه خونمون بود و میگفت محیا خیلی استعداد تئاتر و بازیگری داره.میگفت صدات خیلی پراحساس و قشنگه.توصیه کرد وقتی بزرگتر شدی بفرستمت کلاس تئاتر😁 خودت ک کماکان آرزو داری نقاش بشی،اونم نقاش صورت!البته دیشب نظرت کمی تغییر کرد و گفتی شایدم معلم پیش دبستانی بشم...
19 آذر 1397

خوردن یا نخوردن؟مساله اینست!😁

محمدحسامم دو ماه و شش روزشه و من دو ماه و پنج روزه ک همه جوره رژیم غذایی رو رعایت میکنم ک گل پسرم اذیت نشه. غذام همش مرغ و ماهی بود.با روشهای پخت مختلف! تا اینکه بعد از یه مدت متوجه شدم روزایی ک ماهی میخورم حسام بیشتر گریه میکنه.بازم امتحان کردم و وقتی مطمئن شدم گریه هاش ب ماهی ربط داره، با اینکه من عااشق ماهی و میگو هستم ماهی رو حذف کردم. وای ک چقدر دلم لک زده واسه آش رشته با یه عالمه پیاز داغ،فلافل و سمبوسه،سیب زمینی سرخ شده،قارچ،دوغ و ماست وشیر و ..... اما مجبورم یه مدت محروم باشم ک حسامم اذیت نشه.واسه محیامم همین احتیاطهارو داشتم.الهی فداشون بشم .حاضرم واسه راحتی و آسایششون جونمم بدم،رژیم غذایی ک سهله😉😘 دیروز بالا...
14 آذر 1397