محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

میم مثه محیا و محمدحسام

**💖جان و جهانِ من شمایید💖**

بیست و یک ماهگی محمدحسام❤

گل پسر موفرفری من بیست و یک ماهه شد.😘❤ شیطون بلا و شیرین شدی.❤😘 مهمترین تغییر این ماهت اینه ک عاشق پوشیدن کفش و لباسای بقیه ای!!😀 روزی چند بار تم های مختلفو امتحان میکنی!😁 جالبه ک خودتم میای و میگی تیک تیک!!یعنی ازم عکس بگیر!!😁بعدشم فوری میخای عکستو ببینی و بخندی!!😁😁😘 رژامو نابود کردی نابودگر...ترمیناتور😢 کشوهارو باز میکنی مثه پله ازشون میری بالا...خودتو میرسونی ب وسایل آرایشم و در چشم بهم زدنی هست و نیستشونو یکی میکنی!!😭 کلی حرف میزنی!!!البته ب زبون خودت!رمزگشایی کلماتی ک میگی از خنثی کردن بمب ساعتی هم دقت بیشتری میخاد،بس ک واژه هات نزدیک ب همن!😀😀😘 لا پرکاربرترین واژه ی این م...
12 تير 1399

روز دختر سال ۹۹

دختر که داشته باشی انگار خودت را با دست خودت پرورش میدهی... انگار مادری را از کودکی تجربه میکنی... هنوز بر این باورم خداوند زنی را که دوست داشته باشد تاج مادری بر سرش می گذارد ، ولی... آن هنگام که عاشق زنی باشد به او دختر هدیه میدهد.. 😘😘😘 محیای شیرینم،همه ی زندگی و هستی من،روزت مبارک باشه دختر قشنگم😘❤ ب پیشنهاد محیا،دوستش دیانارو هم دعوت کردیم.💞 حسام هم کلا هیچ جشنی رو به رسمیت نمیشناسه و تا وقتی خوراکی روی میز هست لزومی نمیبینه آروم بشینه و عکس بگیره!!😀😀😘😘 هر چقدر محیا تلاش کرد راضیش کنه یه عکس بگیره فایده ای نداشت و فقط کاری ک خودش دوست داشت انجام میداد!😀😘 رق...
3 تير 1399
1874 26 25 ادامه مطلب

بیست ماهگی محمدحسام❤

وای وای از حسام شیطون بلا که توی بیست ماهگیش حسابی دلبری کرده.😀😀😘😘 شیطون بلایی شدی. کلماتو تقلید میکنی توو:توپ بابا:بابا ماما:مامان یایا:محیا(اینو خیلی ناز میگی😘) با:بالا(اغلب منظورت اینه بذارمت بالای پنجره ی اتاق محیا😉) آم:پستونک دی ده:شیشه شیر لَ لِه:خاله باتی:باباتی(اینو خیییلی شیرین میگی و وقتی میخای خودتو واسه بابا لوس کنی بجای بابا میگی باتی😘) سس تبرک یه تبلیغی داره که بر اساس فیلم پدرخواندس و اولش آقاهه میگه:فرانچسکو!! تو هم صداتو  زمخت میکنی و سعی میکنی مثل آقاهه بگی!!!😂😂میگی دِدِدِ ولی با لحن آقاهه!!😆 قهر میکنی باقلوا!!! سرتو میندازی پایین و اصلا ب چهره ی طرف نگاه نمیکنی!این...
25 خرداد 1399

تاس و سرگرمی

دیروز من و محیا گلی یه سرگرمی درست کردیم که ایده ش توی تلگرام بود. فقط من و محیا ب انگلیسی بازیش میکنیم.یعنی تاس هر شکلی رو نشون بده اسمشو ب انگلیسی میگیم. زحمت بریدن مکعبها و چسب زدنش با محیاگلی بود.😘 وقتی کارمون تمام شد هم مشغول بازی شدیم. محیا ک حسابی خوشش اومد.💋❤ مکعب تاس رو ک درست میکردیم محیا گفت یکی هم واسه امیررضا درست کنیم؟؟؟منم استقبال کردم و واسش درست کردیم.بعد گفت اگه فقط امیررضا داشته باشه مهرانا اذیتش میکنه و ازش میبره!یکی هم واسه مهرانا درست کنیم!😁😚و اینجوری شد ک مکعب سومو هم ساختیم😉 ...
21 خرداد 1399
1107 17 17 ادامه مطلب

کدبانوی شیرین زبون❤

گل دختر شیرینم چند وقتیه خیلی ب آشپزی مستقل علاقمند شدی.❤😘 دیگه تخم مرغو خودت ب تنهایی میپزی.بدون هیچگونه کمکی از طرف من.😘 خیلی هم خوشمزه میشه.طعم تخم مرغهایی ک بی بی میپخت میده.😘😘😘 دیشب گفتی میخای تنهای تنها ژله رو آماده کنی. منم دستورشو واست نوشتم و تنهات گذاشتم!!😁😘 بازم گل کاشتی کدبانوی کوچولوی من😘😘 محیاگلی شیرین زبونم هنوزم یه حرفایی میزنی ک کلی میخندیم. مثلا چند وقت پیش ک مشغول مشق نوشتن بودی یهو گفتی:ممکنه فرشته ها هم مداد یا پاکنشونو گم کنن؟؟و بعد پرسیدی اگه مدادشونو گم کنن بعد کارای خوب مارو با چی مینویسن؟؟؟😂😘 یا همون اوایل اپیدمی کرونا بود که بابا یه ژل ضدعفونی دست از دارو...
13 خرداد 1399

نوزده ماهگی محمدحسام❤

محمدحسام عزیزم،گل پسر شیرینم نوزده ماهگیت مبارررک.😘😚😘(با یه ماه تاخیر پست میشه😉) روز چهارشنبه ۲۰ فروردین ساعت۱۳ و ۲۰ برای اولین بار گفتی یایا (محیا)و بعدش کلی واست دست زدیم و محیا حسااابی خوشحال شد و از خوشحالی جیغ میزد و بالا و پایین می پرید و میبوسیدت.😁😘 کلی کلمه میگی:ماما و بابا و دِ دووو که قبلا میگفتی،الان از چیزی خوشت بیاد میگی به به!اگه بیشتر خوشت بیاد با یه لحن خیلی ظریف و دخترونه میگی وااااااای😁😘😘😘 اینقدر قشنگ این وااای رو میگی که خاله ناهید میگه توی خونه تکه کلاممون شده واااای با لحن حسام!😂😂 پام هم میگی،بو وَه واسه درد میگی،باه واسه چیزی که نباشه!هاااام واسه خوردنی.تی تی به مرغ عشقهای محیا! دَ دَ به بچه ه...
9 خرداد 1399

مرغ عشق💕

بعد از ۳-۴سال مرغداری،اونم از نوعِ عشقیش!😆 بالاخره چشممون ب جمالِ جوجه هاشون روشن شد.😍 محیا یه عاااااالمه خوشحال شده بود و حس میکرد بچه هاشن!😁 ما هم به چشم نوه هامون بهشون نگاه میکردیم!😂 کم کم پر درآوردن و از زشتیِ اولیه دراومدن!😉 حسامم مثه ما از دیدنشون خوشحال بود.😁 اما بمحض ب دنیا اومدن جوجه ها،مرغ عشقِ ماده تبدیل شد به مرغِ جنگ!! دیگه چشم دیدنِ همسرشو نداشت! دائم اذیتش میکرد و جنگ و دعوا بود! طوری که مجبور شدیم مرغ پدرو ازشون جدا کنیم و توی یه قفس جداگونه بذاریم! تا اینکه دیروز....... بعد از بیدار شدن،طبق روال هر روز رفتم سرکشی مرغا و جوجه هاشون و با این صحنه مواجه شدم.😔 مرغ ع...
28 ارديبهشت 1399
1173 17 20 ادامه مطلب

یه شبِ خوب❤

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد.😉 چند شب پیش،اوقات خوش،با مهمونای خوش داشتیم.😉😘 خاله صدیقه اینا واسه افطار و شام مهونمون بودند و یه عااالمه ب هممون خوش گذشت.❤❤ مهرانا و حسام که عالمی داشتند با هم.😁😘 حسابی هوای همدیگه رو داشتند.❤ انگار حسام داره به درد و دلای مهرانا گوش میده!!😂😂😂 خرابکاریاشونم هماهنگ بود!😀 دور از چشم ما رفته بودند روی تخت محیا و لباسهاشون و روتختی رو مزین به بستنی شکلاتی کرده بودند!😁😁💋❤ محیا و امیررضا هم نقش بزرگترو بازی میکردن و همه جوره هوای حسام و مهرانارو داشتند.💟😘 امیررضا چراغ حیاطو خاموش و روشن میکرد و حسام و مهرانا مبهوتِ این شعبده بازی بودند!...
27 ارديبهشت 1399

جشن الفبای محیا😘

دیروز جشن الفبای محیا گلی بود.😘😘 گل دختر نازنینم خوندن و نوشتن همه ی حروف الفبارو یاد گرفت.💋❤ عجب سالی بود کلاس اول محیاگلی😉 حروف الفبارو در حالی یاد گرفت که این نشانه هارو توی قرنطینه و به کمک آموزش مجازی و آموزش مامانی یاد گرفت😉😘 هـ، چ ، ژ ، خوا ، ّ ، ص ، ذ ، ع ، ث ، ح ، ض ، ط ، غ ،ظ محیای من دختر شیرین زبونم خوشحالم ک سواد داری و میتونی کتاب بخونی.و بدون حتم لذت کشف دنیاهای جدیدو از طریق کتابهای مختلف درک خواهی کرد.💟 امیدوارم علم و دانشت همیشه باعث تغییر مثبت توی زندگیت بشه عزیزدلم.❤😘 ...
21 ارديبهشت 1399
1402 19 20 ادامه مطلب